سینما برای تبدیل شدن به یک واقعیت درکشدنی و ستودنی نیازی به دستیازیدن به حربههای مفهوم اجتماعی و فلسفی ندارد. در طول تاریخ آنچه سینما را به یک هنر متعالی تبدیل کرده «قصه» بوده و بس. زمانی که قصه گفتن در قالب سینما به همه چیز برتری داشته باشد، حاصل فیلمی حیرتانگیز خواهد بود حتا اگر هدف نهایی خود را نه بلندپروازانه که تنها برای سرگرم کردن در مدتی محدود انتخاب کرده باشد. سینما برای ماندگار شدن به تاثیر نیاز دارد، اما این تاثیر تنها زمانی ارزشمند است که در ذهن و روح تماشاگر باقی بماند، و تنها زمانی این اتفاق میافتد که صداقت در کار باشد. با نقد و بررسی فیلم Parasite (انگل) در ادامه با گیمنیوز همراه باشید.
خواندن ادامهی این مطلب ممکن است بخشهای مهمی از داستان فیلم Parasite را لوث کند.
بعد از مقدمهی کوتاه و بدون چالشش، Parasite که حالا خانوادهی آقای کیم و شرایط زندگی فقیرانهشان را معرفی کرده است، بیدرنگ به شکستن فضا روی میآورد. پیش از اینکه مخاطب فرصت فکر کردن داشته باشد به فضایی کاملا متضاد با آنچه تا کنون در معرض دیدش بوده فرستاده میشود. پسر خانواده که از این پس بناست او را «کوین» بنامیم، با دغلبازی به خانوادهی ثروتمندی نزدیک میشود. کوین با مدرک جعلی به عنوان معلم وارد خانهی آقای پارک میشود و با خدمتکار، همسر و فرزند دخترش مواجه میگردد. پیش از آنکه حضور او در این خانه به یک امر تکرارشونده تبدیل شود، خواهرش نیز به عنوان معلم خصوصی هنر یا هنردرمان باز هم با مدرک جعلی و دغلبازی به این خانه راهی میشود. و همینطور پس از آن پدر خانواده با یک دوز و کلک دیگر به عنوان راننده و بعد با شیطانیترین و پلیدترین نقشهی خانواده، مادر نیز به عنوان خدمتکار به این تیم ملحق میشود.فیلمنامه فرصت کمی برای شخصیتپردازی این افراد داشته و به همین دلیل زمانی که مشغول روایت نقشهی آنها برای نفوذ به خانهی خانوادهی ثروتمند است با جزئیاتی سعی میکند شخصیتهای خود را از حالت تیپیکال آدمهای فقیر زیرزمیننشین سئول خارج کرده و به آدمهایی با شناسههای مشخصتر تبدیل کند. سکانسهایی کوتاه که به زندگی این افراد خارج از محیط کار تقلبیشان میپردازند به ندرت رنگ و بوی تظاهر دارند و شاید از بهترین قسمتهای فیلم هستند. با اینحال، همواره احساس میشود که کارگردان در تلاش برای نشان دادن تضاد و تفاوتهای زندگی فقرا و ثروتمندان زیادهروی کرده و گاها به مرض تظاهر کردن دچار میشود.
تا اینجای فیلم داستانی وجود ندارد. تنها موقعیتهای پشت سر هم که توسط اعضای خانواده و درگیری آنها با سبک زندگی مدرن و مجلل است که فیلم را به جلو حرکت میدهد، تا جایی که در شب تولد پسر کوچک خانوادهی پارک، آنها که فکر میکنند خبری از صاحبکارشان نخواهد بود تصمیم میگیرند تنها برای یک شب هم که شده طعم زندگی اعیانی را بچشند و بیخیال از همهی بدبختیهای خودشان یک شب را خوشگذرانی کنند. بیخبر از اینکه زیر زمین همین خانهای که آنها در آن نشستهاند و میخورند و مینوشند، زندگی انگلوار دیگری در جریان است.
داستان اصلی فیلم زمانی شروع میشود که خدمتکار سابق خانه در همین شب بارانی برمیگردد تا شوهرش را که در زیرزمین خانه زندگی میکند نجات دهد. دو خانواده با هم درگیر میشوند و درست زمانی که خانوادهی کیم برای حل کردن معضل جدیدشان وارد عمل میشوند خانم خانه در تماسی بازگشت قریبالوقوع آنها را اعلام میکند. همین مسئله باعث میشود تا بدون فکر و نقشهی قبلی تصمیماتی گرفته و اجرا شود تا مبادا همهی اندوختهی آنها به باد برود. در چنین شرایطی است که فیلم مرزبندیهای اخلاقی قبلی خود را از یاد میبرد و انسانها را به تباهترین اعمال ممکن میکشاند.
تا پیش از این، خانوادهی کیم، درگیر با فقر و برای داشتن سهمی عادلانهتر از امکانات و ثروت در دنیا، به سوءاستفاده از یک خانوادهی ثروتمند سادهلوح و زودباور دست میزنند، اما هیچ قصور اخلاقی دیگری از آنها سر نمیزند. همهی کارهایی که آنها میکنند در راستای برقراری عدالت به زعم خودشان است، و در ازای آن نیز کار میکنند و وظیفهی خود را به نحو احسن انجام میدهند. مادر خانواده یک خدمتکار وظیفهشناس و سختکوش است، پدر خانواده یک رانندهی تحت فرمان و مطیع، پسر معلمی بازیگوش اما وظیفهشناس و دختر نیز به همین منوال. اما چه میشود که آنها برای نگه داشتن این زندگی دروغین خود دست به جنایت میزنند؟
فیلم برای این پرسش هیچ پاسخی ندارد و تنها از استیصال و درماندگی خانواده کیم در توجیه رفتار بعدیشان استفاده میکند. غافل از اینکه در جامعهی نامتعادل امروزی نیز همین توجیه است که در ذهن تبهکاران طبقهی نیازمند جامعه ریشه دوانده و آنها را به ارتکاب جرم ترغیب کرده است. در چنین شرایطی فیلمساز برای توجیه رفتار خود هیچ وسیلهای در داستان ندارد و با استفاده از عنصری خارج از داستان، سعی میکند تماشاگر را از این فضا دور کند و تحت سلطهی خود نگه دارد. باران شدیدی که خانهی آنها را ویران کرده با چند تصویر منزجر کننده و دردآور از زندگی واقعی خانوادهی کیم تلاش فیلمساز برای پوشاندن ضعفهای خود در بیانیهی اخلاقی اجتماعیاش است که در قاب سینما به روایت آن میپردازد.
فیلم در حالی به نقطهی عطف خود نزدیک میشود که تا همینجا تلاش فیلمساز برای نشان دادن گسستهای اجتماعی و اقتصادی جامعهاش ناکام بوده. نگاه فیلمساز به زندگی ثروتمندان نگاهی از پایین به بالا و متعلق به جامعهی فقرا است که آن را به شکلی سنتیمنتال دستیافتنی و رویایی نمودار میکند. میزانسنها همه حکایت از خواستنی بودن شرایط زندگی آدمهای ثروتمند قصه است و این پیامی نیست که شما از فیلمی با پیرنگهای اینچنینی انتظار داشته باشید. فضا همواره دلربا و وسوسهکننده ترسیم میشود، اما کارکرد واقعی فیلم ترسیم یک چشمانداز رویایی برای زندگی همهی افراد حاضر در قاب نیست، بلکه نشان دادن این بیعدالتی حاکم بر جامعه و راههای گریز از آن است.
در یک گفتگوی تعیین کننده در صحنهای در استادیوم، پسر از پدرش به خاطر همه چیز معذرتخواهی میکند. فیلم در این لحظه شجاعت و زیرکی خود را پس میگیرد و نه تنها به یک اثر نقدکنندهی ساز و کار جامعه تبدیل نمیشود که به انتقادهای خود از وضع زندگی ناموزون و نامبارک انسانها نیز پایان میدهد و آنها را مقصر اصلی کمبودهای زندگیشان میشناسد. در حالی که از ابتدا قرار بود این اثر دربارهی عدم کفایت ساز و کارهای جهانی توزیع امکانات و ثروت در دل قصهی یک خانوادهی فقیر کرهای و تلاش آنها برای انتقام گرفتن از یک خانوادهی ثروتمند باشد، اینجا به یک توبهنامهی گریهدار تبدیل میشود که به راه حل مطرح شده توسط همین ساز و کارهای جهانی ایمان میآورد.
بدون تردید فیلم Parasite یک فیلم خوشساخت اما بدون صداقت است. اثری که تا میانه اگرچه قصه ندارد، تلاش میکند تا لحن انتقادی خود از شرایط اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه را حفظ کند، اما بعد برای به پایان رساندن قصهی تلخ و عجیبش به پا پس کشیدن از حرفهای خود نیاز پیدا میکند. در صحنهی پایانی زمانی که کیوو (کوین) برای پدر خود مینویسد که تصمیم گرفته به دانشگاه برود، شغل مناسب و پردرامدی پیدا کند و خانهای که او در زیرزمینش زندانی است را بخرد و او را آزاد سازد، فیلمساز رسما و علنا و با صدایی واضح و رسا اعلام میکند که هیچ راه دیگری مگر آنچه جامعه برای افراد تعیین کرده برای موفقیت در این جهان ناعادلانه و ظالم وجود ندارد.