«این داستان در دنیایی دیگر آغاز میشود. دنیایی که هم به دنیای شما شبیه هست و هم نیست. اینجا روح یک انسان شکل فیزیکی یک حیوان را به خود میگیرد که به عنوان جاندیس شناخته میشود. رابطهی میان انسان و جاندیس، مقدس است. این دنیا قرنها است که توسط مرجعیت (Magisterium) قدرتمند کنترل میشود. به جز حیات وحش شمال، که در آن جادوگران یک پیشگویی را زمزمه میکنند. پیشگویی کودکی با سرنوشتی با عظمت. در زمان سیل عظیم، این کودک به آکسفورد برده شد.» سریال His Dark Materials با این جملات آغاز میشود. در ادامه با نقد فصل اول از این سریال همراه گیمنیوز باشید.
این کودکِ سرنوشتساز وعدهداده شده، «لایرا بلاکوا» است که از نوزادی تا دوازدهسالگی در کالج جردن در شهر آکسفورد تحت مصونیت پژوهشگری زندگی کرده و حالا ماجرایی را آغاز میکند که به تغییر سرنوشت دنیا ختم میشود. طبیعتا، داستان منطق روایی متفاوتی نسبت به دنیای شما دارد و از آنجا که سریال اساسا اثری اقتباسی از مجموعهای فانتزی است، باید به دنبال تفاوتهای بسیار در ظاهر دنیای سریال با دنیای ما و شباهتهای معنادار این دو بگردیم.
همزمان با معرفی کالج جردن که با یک پیمان قدیمی از کنترل و تفتیش «مرجعیت» در امان است، لایرا و روابط او با شخصیتهای دیگر نیز پایهریزی میشود. در قسمت اول سریال، علاوه بر اینکه روحیات شخصیت لایرا ترسیم میشوند، فضای پیرامون او در کالج، شخصیتهای دیگر که تاثیرات مستقیمی بر داستان دارند و زمینهی اصلی داستان یعنی پیدا کردن معنا و ماهیت «غبار» (Dust) نیز به مرحلهی پرداخت میرسند. قسمت اول این سریال قدرتمند و زیرکانه تقریبا همهی داستان را به شکلی غیرمستقیم در ذهن بیننده گردآوری و سپس به تدریج در طول فصل هر بخش را به صورت مفصل روایت میکند. روایتی که اگرچه با ایراداتی همراه است، آنقدر کشش دارد که شما را با خود تا انتها همراه کرده، سرگرم کند، تحت تاثیر قرار دهد و حرفهایش را تا قسمت آخر زده باشد.
داستان سریال هم، همچون سهگانهی نگاشته شده توسط «فلیپ پولمن» در حالی که پیچیدگیهای زیادی دارد، به راحتی قابل درک و دنبال کردن است. کافی است در ابتدا به خوبی به نکتههایی که سریال هنرمندانه از طریق قواعد سینما به شما ارائه میدهد دقت کنید و منطق روایی آن را دریابید. آنچه در عمل اتفاق میافتد، معطوف شدن حواس مخاطب به طور درست و اصولی به نکاتی است که نیاز به توجه دارند، بنابراین تلاش مازادی لازم نیست بکنید تا استعارههای این داستان را دریابید. بلکه همچون آثار فانتزی دیگر، بهتر است که دل به دریا بسپارید و با داستان و شخصیتها و اتفاقهای خارقالعاده و خیالپردازانهاش همراه شوید.
لذت بردن از روایت سریال His Dark Materials در فصل اول کار سادهای است. علاوه بر شخصیتهای دوستداشتنی و موضوع جذاب و مرموزی که شما را مدام تشنهتر میکند، سبک روایت سریال بسیار هیجانانگیز و جالب توجه است. روایتی که آرام آغاز میشود و پس از چند سکانس تعلیقساز، شما را در دل یک ماجرای ناب رها میکند. بازیگران نیز نه فقط در ظاهر به جذابیت شخصیتهای داستان افزودهاند که با بازیهای درخشان خود کاری میکنند که بتوانید با آنها سادهتر ارتباط برقرار کنید و با شخصیتها همذاتپنداری مبرهنی داشته باشید. ارتباطی که مسبب برقراری آن بین شخصیتهای داستان و بینندهی سریال، بازیهای صاحب سبک و پرداخت بازیگران در نقشهای کلیدی است، موجب میشود تا به اندازهی سهم هر کدام از نقشها، آنها را دوست داشته باشید یا از آنها متنفر شوید. این یکی از تمایزهای اصلی سریال با مجموعه رمانهای پولمن است.
اگر بخواهیم حق مطلب را دربارهی تیم بازیگران His Dark Materials ادا کنیم میبایست یکی یکی نقشهای آنها را مورد بررسی قرار داده و با دقت در جزئیات ایفای نقش بازیگران، آنها را مورد کاوش و ارزیابی قرار دهیم. این یعنی یک مقالهی چندهزار کلمهای که در قاموس یک نقد و بررسی موضوعیت ندارد. اما احتمالا همهی اطلاعاتی که در نتیجهی این ارزیابی روی کاغذ به دست میآیند را میتوان با تماشای سریال هم گرفت. برایند حضور بازیگران در این سریال بسیار دلنشین و مثبت است. نقشآفرینی «روث ویلسون» شخصیتِ «خانم کولتر» را متفاوت کرده و به او وجههی متمایزی بخشیده است. تبدیل کردن یک نقش منفی ایدهآل فانتزی به یک شخصیت خاکستری و قابل همذاتپنداری هنر این بازیگر است. او همچون شروری که به وقتش میداند چگونه و به چه میزان شرارت به خرج دهد، گاه ترسناک و گاه بسیار نفرتانگیز ظاهر میشود، اما در نهایت یک زن دوستداشتنی و مهمتر از آن، یک مادر دلسوز باقی میماند که گاه از او محبت و عشق میبینیم و گاه دلرحمی و شفقت. در کنار او «دفنی کین» بازیگر «لایرا بلاکوا» با جسارت زیادی نقشآفرینی میکند و به سرعت به اندازهی شخصیتش در داستان برجسته میشود و تا پایان فصل اول نیز در همان اندازه باقی میماند. در عوض بازیگری مثل «جیمز مکآوی» که تنها در قسمت اول و قسمت پایانی فصل اول حضور موثر دارد، آنچنان با ظرافت بازی کرده که اهمیت جایگاه شخصیت «لرد عزرایل» در داستان بر دیگر شخصیتها و نقش کلیدی آنها در پیشرفت طولی روایت سایه نیاندازد. ظرافتی که در بازی مکآوی حفظ میشود تنها در بازی او با میمیک و در فاصلهی کم با دوربین نمودار نیست بلکه در انتخاب لحن و سطح صدایی که استفاده میکند نیز مشهود است.
بازی «لین-مانوئل میراندا» خالق نمایش موزیکال تحسین شده و فوقالعادهی «همیلتون» که برای او یک جایزهی بزرگ و بسیار ارزشمند «پولیتزر» به ارمغان آورد نیز در این سریال در نوع خود جالب توجه است. اگرچه او نقش فعالی در اکثر دقایق سریال ندارد، در بازهای که در طول فصل اول His Dark Materials جلوی دوربین حاضر میشود، یکی از دوستداشتنیترین و شگفتانگیزترین شخصیتهای داستان را خلق میکند. او همچنین احتمالا اکشنترین نقش فصل اول سریال را بر عهده دارد و سکانسهای دعوای او، کشمکشهایی که پشت سر میگذارد، زبانبازی و فریبکاریهایی که رقم میزند و در نهایت سکانس اکشن نهایی، او را به یکی از جذابترین بازیگران این سریال تبدیل میکند. بازیگری که در کنار تواناییاش در فیزیک و بدن، از قدرت خلق لیریک و آوازخوانی او نیز در این سریال استفاده شده است و حتا مهمتر، لحن و صدای او هنگام ادای دیالوگ، حسی عجیب و غیرتکراری به بیننده منتقل میکند.
همهی اینها ارزش سریال را بالا میبرند، و شما را مجاب میکنند که به تماشای آن بنشینید و دیدن آن را ادامه دهید. اما داستانِ His Dark Materials است که اهمیت ویژهای دارد و باید سازندگان را از این بابت ستود که بستر درست و به اندازهای را برای روایت این داستانِ پر حرف مهیا کردهاند. ایدهی دنیاهای موازی در این فصل از سریال تازه سر و شکل میگیرد و اگرچه چندین بار در طول فصل حرکت بین دنیاها مشاهده میشود، قهرمانان اصلی سریال تا پایان فصل نسبت به این واقعیت ناآگاه هستند. همین تناقض باعث میشود که بیننده پیش از آنها به خیالپردازی دربارهی دنیاهای موازی بپردازد و ضمن مقایسهی نسخهی خود از دنیا (رئالیسم) با نسخهی نویسندهی داستان (فانتزی) به فکر نسخههای دیگر هم بیفتد. مخصوصا اینکه الگویی در ابتدای هر قسمت در یکی از فریمهای تیتراژ آغازین تکرار میشود و این ایده را در ناخوداگاه بیننده تقویت میکند. داستان به طرز مرموزی در ادای آنچه به دنیاهای موازی مربوط است محافظهکار عمل میکند و سریال تا جایی این ایده را کش میدهد که در قسمت پایانی بتواند از همزمانی ورود قهرمانهای اصلی داستان به دنیاهای دیگر، استفادهی فرمیک ببرد.
در کنار آن، منبع شرارت در داستان سریال، یک موسسه یا حکومت مذهبی تمامیتخواه است که کنترل فراگیری بر نقاط مختلف دنیا و فعالیتهای مردم دارد. در روزگاری که این نمونه از حکومت در دنیا کمتر دیده میشود، حضور آن در داستان یک سریال فانتزی برای مخاطب غربی یک زنگ تفریح است و حتا کارکرد نقدِ مذهبی را هم ندارد. به همین سبب نتیجهی این استفادهی اغراق شده از سر و شکل حکومت مذهبی، ترسناک و مهیب نشان دادن آن به واسطهی طراحی فضا و لباسها و حتا جاندیسهای وحشتآفرینِ (مار، سوسک، عنکبوت و…) شخصیتهای مرجعیت در بهترین حالت یک عطف به ماسبق تاریخی کلیسا محسوب میشود که امروزه کلیسای کاتولیک خود را از آن مبرا میداند و همگام با دیگران معتقد است به اسم مذهب نمیبایست چنین افعالی انجام شوند. اما برای انسان خاورمیانهای که در میان چنین وحشتهایی هر روزش را به شب میرساند، وجود چنین فضا و استعارهی قدرتمندی از بازوی قدرتمند مذهب و حکومت تمامیتخواه «مرجعیت» رنگ و بوی دیگری دارد. کارکرد این استعاره برای جهان سوم، کاملا متفاوت است، چون این بیننده است که توقیف کتابها را در دنیای خود میبیند، ممنوعیت استفاده از یک ابزار را در دنیای خود میبیند، تلاش حکومت برای مصادرهی معنا و مفاهیم آزادی خواهی را در دنیای خود میبیند، انحصار طلبی و زورآزمایی قدرتمندان را در دنیای خود میبیند و همهی ترسها و وحشتهای ناشی از کنترل شدید و اعمال فشار بیحد و حصر را با گوشت و خون خود لمس میکند. لایرا در این شرایط به نمادی برای عدم تبعیت از چارچوبهای حاکم بر جامعه تبدیل میشود و طغیان او همان واقعهی سرنوشتسازی است که وعده داده شده است. پس باید منتظر آن در فصلهای آیندهی سریال باشیم.
هر چند در امتداد این داستان عزرایل موفق میشود با پژوهش موثر و کسب دانش، علیه کلیسا قیام کند، او در واقع مسیر تازهای را آغاز کرده که خود ماجراهای بسیاری را به همراه خواهد داشت. اتفاقی که در قسمت پایانی فصل اول سریال رخ داد و به عنوان نقطهی عطف این سریال از آن یاد خواهد شد، تنها شروعی برای ماجراهای جدید و در واقع یک زمینهسازی برای آغاز داستانی جدیتر و سرنوشتسازتر است. همین پایان است که ما را به شدت تشنهی آغاز فصل جدید سریال میگذارد و انتظار برای ادامه یافتن این روایت شیرین از قطبنمای طلایی را بسیار سخت میکند.
فصل اول His Dark Materials در بوتهی نقد یکی از عجیبترین سریالهای چند سال اخیر محسوب میشود. این سریال نه تنها داستان قدرتمند و کارگردانی متناسبی دارد، که به اندازهی خود در بازنمایی المانهای دنیای فانتزی پولمن موفق عمل کرده و بسیاری از تصاویر ذهنی خوانندگان کتاب را عینیت بخشیده است. جلوههای ویژهی این سریال به خصوص واقعا جذاب، پرجزئیات و راضیکننده است و ارتباطی که میشود با جاندیسها برقرار کرد نیز از سر همین کیفیت بالا و ساخت درست است. صداهای انتخاب شده برای این حیوانات و دقت در لحن و دیالوگنویسی برای آنها هم از دیگر نقاط قوت سریال محسوب میشود. اگرچه در برخی صحنهها جزئیات زیاد باعث میشود بیننده در تماشای اول قادر به هضم همهی اطلاعات نباشد، همین جزئیات هستند که حضور جاندیسها و نقش آنها در سریال را باورپذیر کرده و کنار آمدن با منطق داستان را عملا امکان پذیر ساختهاند. همینطور موسیقی نیز نقش بهسزایی در ایجاد حس همراهی با روایت داشته است و درست مثل دیگر سریالهای به یادماندنی، در آغاز این موسیقی تمام حسهای لازم را در بیننده ایجاد میکند تا پس از به تماشا نشستن، ذهن او کاملا آمادگی همراه شدن با داستان را داشته باشد و فقط از این همراهی لذت ببرد. طبیعتا به کارگیری موسیقی در صحنههای دراماتیک یا اکشن سریال هم از قلم نیفتاده و «لورن بالف» از پس این وظیفهاش هم به خوبی برآمده است، هر چند نقطهی عطف کار او در این سریال همان موسیقی ابتدایی سریال است.
سریال His Dark Materials یکی از سریالهای فانتزی خوب و خوشساخت این روزها است که تماشای فصل اول آن که حالا به طور کامل پخش شده است، به همهی فانتزی دوستان و علاقهمندان به داستانهای علمی-تخیلی و استیم-پانک توصیه میشود. نه تنها به آنها، بلکه کسانی که از سریال تلویزیونی انتظار جذابیت و هیجان دارند و به دنبال بازیهای ظریف و حساب شده، کارگردانی خوب و درجه یک و فیلمنامهای چندلایه و متمایز هستند نیز توصیه میشود. اما بیش از هر چیز، به کسانی که با وجود باگها و ایرادات ساختاری میتوانند روایت یک سریال جذاب و عظیم را دنبال کنند و نگران متصل نشدن دو سر رشتهی روایی هر سکانس نیستند، توصیه میشود این سریال را ببینند و با آن سرگرم شوند و شاید پس از تماشای آن بیاندیشند تا معنای آنچه لرد عزرایل در پایان به زبان آورد را بفهمند: «ازش میترسند چون فکر میکنند که گناهه. گناه فیزیکی واقعی. از آسمون میباره و روی بشر تثبیت میشه و ارواحمون رو با شرار آلوده میکنه. منصفانه که نگاه کنیم، فکر ترسناکیه.» گناه اصلی.