رمز موفقیت هر فیلم علمی تخیلی از آغاز تاریخ سینما تا کنون، پیش از هر چیز در جسارت و جاهطلبی سازندگان آن فیلم در تخیل کردن و خیال پردازی است. این تخیل و فانتزی گرچه شمشیر دو لبهای است که گاه یک کارگردان را در آستانه سقوط قرار میدهد و از این هم فراتر، گاه حتا به سقوط یک شرکت فیلمسازی منجر میشود، بدون آن بیشک هیچ راه رستگاری در ساخت فیلم تخیلیِ ماندگاری در تاریخ سینما، وجود ندارد. به زبان سادهتر، سازندگان گرچه ممکن است با جاهطلبی خود همه دارایی و حیثیت یک کمپانی فیلمسازی را به تباهی سوق دهند، اما بدون این جاه طلبی نمیتوانند فیلمی در قد و قوارههای آثار یکتای سینما خلق کنند. جاه طلبی و تخیل آزاد فیلمسازی باید خود را در تک تک سکانسهای یک فیلم جهانی به منصهی ظهور برساند و در تمام صحنهها نشانهای از خود به یادگار بگذارد. این نشانه میتواند حرکتی بدیع در دکوپاژ، نوع خاصی از فیلمبرداری، شخصیتپردازی یا حتی گریم، لباس و آکسسوار باشد. در ادامه با این رویکرد به بررسی فیلم Dune محصول سال 2021 میلادی میپردازیم. با گیمنیوز همراه باشید.
اقتباس سینمایی Dune از کتاب فرانک هربرت، پیش از آن که بخواهد وفاداری یا عدم وفاداری خود به کتاب را نشان دهد، -اساسا اگر چنین چیزی مد نظر کارگردان باشد، مسالهای که بسیار بحث برانگیز است– باید ابتدا ثابت کند که با یا بدون اقتباس از کتاب فیلم قابل تاملی است. برای این امر پیش از همه چیز و با توجه به مقدمهای که گفته شد باید جاه طلبی و خیال پردازی کارگردان را در فیلم Dune مورد بررسی قرار دهیم.
گذشته از قوانین مسخره کمپانیها برای استفاده از انواع و اقسام نژادها، گرایشها، رنگها و مدها، فیلم Dune در پردازش تصویر جامعهای پیشرفته ده هزار ساله کاملا شکست خورده است. گریم تک تک بازیگران، گویی بهره گرفته از مدهای امروزی، بدون هیچ گونه خلاقیتی است. طراحی لباسها، کاملا مبنای کلاسیک دارد و از هر خلاقیتی تهی است. صحنهها همه انگار روایتی از چشم یک انسان امروزی با ذهنی کم رمق است که نتوانسته خود را درون صحنهها متجلی کند. کافی است گریم و لباس اسکار آیزاک در نقش دوکل لتو آتریدیس را در نظر بیاورید تا مراد از شکست تصویری سازنده در پرداخت فیلم را متوجه شوید. این گونه موارد هر چند به نظر کوچک اما بسیار مهم، همان چیزی است که پیتر جکسون را نگران موی پای هابیتها در ارباب حلقهها و جورج لوکاس را در تصویر فوقالعاده دارث ویدر موفق کرده است.
اما دنی ویلنوو در طراحی قابها هنرمندی خود را بارها ثابت کرده است. او در «پلیتکنیک» (Polytechnique) نبوغ خود را نشان میدهد و در اصلاح رنگ استادانهاش در «دشمن» (Enemy) برای ما شمهای از یک کارگردان صاحب سبک را به نمایش میگذارد. در فیلم «تلماسه» (Dune) هم ویلنوو در رنگ آمیزی صحنهها با وسواس و دقتی ستودنی تفاوت میان سرزمینهای سرد و گرم را به نمایش میگذارد. از طرفی او در ترسیم قابهای ایستا و بزرگ و نشان دادن حقارت موجود زندهای که کنار او زندگی میکند یدی طولا دارد. استفاده از سفینههای بسیار بزرگ، قابهای سوپر لانگ شات، لنزهای عریض و عمق میدان بسیار زیاد –برای مثال در هنگام پیاده شدن نماینده امپراتور از سفینه– تماشاگر نشسته در سینما و یا بینندهی فیلم در تلویزیونهای عریض را مفتون خود میکند.
از طرفی دنی ویلنوو در خلق تعلیقهای پرسرعت مهارتی تام دارد. هر یک از وضعیتهای دراماتیک فیلم میتواند موقعیتی باشد که تعلیقی کوچک اما پرسرعت را در میدان دید خود قرار دهیم. فرار کردن از دست کرم صحرا یا حمله شبانه هارکنونها را میتوان نمونهای از این تعلیقها دانست. به همین خاطر باید ویلنوو را کارگردانی کلاسیک دانست که همچنان با فرمول گرهافکنی، تعلیق و گرهگشایی هیچکاکی دست و پنجه نرم میکند. اگرچه از این نظر فیلم یک اثر کمنقص محسوب میشود، اما چیزی نیست که در بررسی فیلم Dune بتوانیم از آن به عنوان یک برتری یاد کنیم.
این نگاه کاملا کلاسیک در این فیلم راه را برای اقتباسی هوشمندانه از کتاب بسته است. کتاب با پیچ و خمهای بسیار زیاد، تخیلی شگرف و متنی پویا توانسته جهانی فانتزی پدید بیاورد که اگرچه قوانین و معادلات خود را داراست، اما غیرمنطقی نیست. کارگردان با احتیاط فراوان خود امکان به تصویر کشیدن همهی این پیچیدگیها را در قالب یک پروژه علمی تخیلی از دست رفته میبیند. لذا به کمترینها بسنده میکند. این شاید همان مصالحهای است که خودوروفسکی به آن رضایت نداد و منجر به شکست پروژهی عظیم و بسیار جاهطلبانهاش شد. در حالی که ویلنوو با این کوتاه آمدن، مانع از همگسیختگی فیلمی شده که به طور حتم در حد و اندازههای تبلیغات و نامهای بزرگ اعضای سازندهاش ظاهر نشده است. چه رسد به نام تلماسه و دنیای عظیم و داستان طوفانی فرانک هربرت.
با این حال فیلم از کلیتی منسجم برخوردار است. فراز و فرودها برای مخاطب دلنشین است گرچه استفاده نابه جا و بی منطق اسامی گاه در ذائقهی مخاطب ایرانی نمینشیند. استفاده از لسان الغیب یا مهدی با تاریخی که ما از آن سراغ داریم کمی نامانوس مینماید اما باید توجه کرد که این کلمات با ریشهی عربی که از قضا در خود کتاب هم قید شدهاند تنها اشتراکی لفظی با برداشت تاریخی ما دارد. بنابراین نه تنها نباید به داستان خورده گرفت بلکه باید از این گونه نوآوریها استقبال کرد که مادهای که مخاطب شرقی نمیتواند به آسانی از آن استفاده کند، همچون موم در دستان فرانک هربرت برای خلق جهانی عظیم و عجیب تغییر شکل میدهد. هرچند که بازارمدار و کممایه باشد.
نویسنده میهمان: س-ذ