یادم است آخرین بار که سوپرهیروهایی با نژاد آسیایی به کمک مردم دنیا میرفتند تا آنها را از دست جانیان و تبهکاران قدرت طلب نجات دهند، در انیمیشن زیبا و اسکاربرده «شش ابرقهرمان بزرگ» (محصول دیزنیپیکچرز) بود. انیمیشنی که سرشار از نوآوری بود و در زمان خودش قدم بلندی در جهت احیای سینمای ابرقهرمانانه برداشت. و حالا جدیدترین ساخته مارول به نام شانگ-چی و افسانه ده حلقه، که پرفروشترین فیلم سال هم هست، میخواهد مجددا مرزها را کنار زده و مانند انیمیشن دیزنی به فضاهای تازهای دست پیدا کند. (بس که فیلمهای مارول کهنه شدهاند.) و راهی که برای رسیدن به چنین هدفی انتخاب کرده، مرتبط ساختن فرهنگ و تمدن مشرق زمین به جهان سینمایی عظیم و پرطمطراق ابرقهرمانهاست. در ادامه، فیلم جدید استودیو مارول یعنی فیلم Shang-Chi را نقد و بررسی خواهیم کرد. با گیمنیوز همراه باشید.
وقتی که تلفیق هم راهی است برای فرار از کهنگی
اما مگر ممکن است که جهان مدرن و تکنولوژیک مارول را بتوان با جهان بدوی افسانههای چینی پیوند زد؟ اگر داستان شانگ-چی و افسانه ده حلقه هم مشابه شش ابرقهرمان بزرگ در مکانی نظیر سانفرانسوکیو (ترکیب سانفرانسیسکو و توکیو) میگذشت که از نظر روایی قراردادهای خاص خودش را دارد، میتوانستیم اینطور فرض کنیم. اما هماکنون که حتا چنین تمهیدی در داستان سراسر بیمنطق شانگ-چی به کار نرفته است، به نظر میرسد نه تلفیق درستی انجام شده و نه اتمسفر باورپذیری در متن ماجراها شکل گرفته.
همچنین فیلم Shang-Chi به ما نمیگوید از کدام واقعیت برساخته برای داستانگویی بهره میگیرد، و یا نمیگوید جهان ساختگیاش چه ویژگیهایی دارد که در آنْ ورود شخصیتها از مکانی واقعی به مکانی فانتزی یک امر محتمل است. بیایید کمی واقعبین باشیم. راه باور کردن یک دنیای تخیلی در فیلمی بدون قراردادهای صورتبندی شده چیست؟ (مخالفتی با فانتزی بودن فیلمها ندارم، بلکه دارم از قصه بیمنطق فیلم شانگ-چی حرف میزنم.)
رابطه سست و کمعمق شانگ-چی با پدرش
مشکل دیگر این است که در میان این همه اکشن و بزن بزن و شمشیرکشی و تیراندازی و مانند اینها، کشمکش پدروپسری ماندارین (تونی لیانگ) و شانگ-چی (سیمو لیو) به سطحیترین شکل ممکن صورت میپذیرد. خاطرهای پسر را به کشتن پدر وامیدارد و ندای مبهمی پدر را به کشتن پسر. و جالب این که بعد از تمام این جنگ و گریزهای تصنعی و بیدلیل، یا در کنار هم مینشینند و به گذشتهها فکر میکنند و یا دست از مبارزه میکشند و برای هم دل میسوزانند (سکانس پایانی فیلم).
سایر شخصیتها هم به نوبه خود سهمی در تحملناپذیر شدن فیلم دارند. از کتی و ژیالینگ به عنوان نمایندگان جنس مظلوم و ستمدیده زن بگیرید تا خود شانگ-چی که ظاهرا از بیماری فراموشی رنج میبرد! زیرا درست در آخرین صحنههای فیلم، تازه به یاد میآورد که در این سالها چه بلایی سر خانوادهاش آمده و مقصر کیست، به همین راحتی!
بازیگر خوبی که بد انتخاب شده
علاوه بر اینها انتخاب تونی لیانگ برای ایفای نقش به جای شخصیت ماندارین، هیچ قابل درک نیست. او هنرپیشهای مناسب فیلمهای عاشقانه است (فیلم در حال و هوای عشق و…) و برخلاف این شخصیت تصویرشده در کتابهای مصور شرکت مارول کامیک، آنقدرها هم چهره رعبآور و شرورانهای ندارد که مخاطب با دیدن آن به وحشت بیفتد و قالب تهی کند. پس این دیالوگ کتی (نورا لوم) در گفتوگو با شانگ-چی کاملا بیمعناست: «این هفته چیزهای ترسناکی دیدم، ولی بابات از همه-شون ترسناکتر بود.» (کتی زمانی این حرف را به زبان میآورد که هنوز قدرتهای ویرانگر ماندارین را ندیده است.)
دلیل شیفتگی بیش از حد ماندارین به یینگ لی (فالا چن) هم مشخص نمیشود. مگر او چه ویژگی خاصی دارد که ابرشروری جفاپیشه و سنگدل را به یک کرشمه دلبرانه رام میکند؟ زیبایی؟ اصلا زیبایی او در حدی نیست که آتشی در قلب خالی از عطوفت ماندارین به پا کند و بر آن مسلط شود. پس چه؟
ما بهتریم، حالا به هر قیمتی
اما در ادامه بررسی فیلم Shang-Chi باید گفت که زنندهتر از همه موارد بالا، گسترش یافتن و شدت گرفتن الگوی «ما بهتر از دیگران هستیم» در فیلم شانگ-چی و افسانه ده حلقه است. انگار که بنمایه و هسته مضمونی فیلم را همین مفهوم برتریطلبی آمریکایی تشکیل داده و جز این نیست. در صحنهای که مادربزرگ کتی به او میگوید: «من چیزی رو فراموش نمیکنم، این طرز تفکر آمریکاییهاست.» و در پاسخ میشنود: «یادت نره تو هم آمریکایی هستی مادربزرگ.»، معلوم میشود که چرا نویسندگان فیلمنامه دو جوانک بیدستوپا را به سرزمین مادریشان فراخواندهاند تا نجاتدهنده مردم آنجا شوند. چون که آنها به آمریکایی بودنشان اعتقاد قلبی عمیقی دارند.
سخن پایانی: نه روز و نه آفتاب
سوالی که پس از دیدن فیلمهای ابرقهرمانانه جدید از خودم میپرسم، این است: آیا به قول منی فاربر -منتقد آمریکایی- بالاخره طلسم فیلمسازی در هالیوود خواهد شکست؟ با بررسی فیلم Shang-Chi باید اذعان کرد که هیچ امیدی به این اتفاق نیست. اکنون به لطف فیلمهای پرفروشی مثل ونوم، بیوه سیاه، مرد مورچهای یا همین شانگ-چی، تاریکی گستردهای در جریان اصلی سینمای آمریکا رخنه کرده و به این زودیها نباید منتظر روزهای آفتابی باشیم.