ریکی جرویس (Ricky Gervais) مدتها به عنوان یک کمدین انتقادی به جهان شناخته شده بود. از بازی در فیلمهای کمدی رمانتیک آمریکایی و انگلیسی تا اجرای مراسمهای هالیوودی، چهرهی جرویس رفته رفته تغییر کرد تا اینکه او در مصاحبههای تلویزیونی، برنامههای ویژه و حتا بخشهایی کوتاه از استنداپهای بلندش، نگرشهای عمیقتری از خود به نمایش گذاشت. جرویس در مدت کمتر از پنج سال از یک غیرخداباور متمدن به یک پوچگرای طناز تبدیل شد. کسی که همیشه میخنداند و نیش میزد، به کسی تبدیل شد که نیش میزد و منتظر گریههای مخاطبش نمیماند. ماحصل این تغییرات، ساخته شدن سریال After Life بود. جایی که ریکی جرویس از کمدی سیاه هم فاصله گرفت و ملغمهای از تراژدی و کمدی موقعیت در بطن یک داستان نیهیلیستی را به وجود آورد. دو فصل اول سریال After Life به خوبی این روند را بازتاب میداد. اما فصل سوم سریال After Life هیچ نشانی از شاخصههای کار جرویس و شادابی او در خلق موقعیتهای کمیک و سپس به فکر فرو بردن تماشاگر ندارد.
امروز ریکی جرویس با خندههای بلند و بیپروایش، به چهرهای تبدیل شده که نه مثل گذشته بدون ترس دست به تحمیق دیگران میزند و آنها را آزرده میکند و نه قدم خاصی در راستای خنداندن برمیدارد. در دو فصل اول سریال After Life و در اسپشال استنداپ کمدی او برای شبکه نتفلیکس، رگههایی از تلاش برای جلب رضایت تهیهکنندگان شبکه در پشت نقاب مخاطب عام دیده میشد. اما جهانی که جرویس خلق کرده بود کاملا مختص به او و در عین حال متعلق به همهی ما بود.
شخصیتهای بسیار خارقالعاده و در عین حال معمولی، اتفاقات بسیار ساده و در عین حال کاملا غیرعادی، موقعیتهای بسیار عجیب و نادر و در عین حال کاملا باورپذیر. و رخداد اصلی غمباری که همهی این جهان را همچون هالهای در بر گرفته بود. در این میان، چند موقعیت، شوخی، شخصیت و سکانس موردعلاقه برای هر کسی پیدا میشد. دقیقا همان تلاشها برای به دست آوردن دل تهیهکنندگان. برای بقا. برای ادامه.
بالاخره جرویس فصل سوم سریال After Life را نوشت و کارگردانی کرد و خودش دوباره در نقش تونی ظاهر شد. اما حاصل، چیزی جز همان کلیشههای موردعلاقه نتفلیکس در کنار هم با حضور کمدینی دگرگون شده به نام ریکی جرویس نبود. چیزی جز تلاش برای نخنداندن و افزودن بر غمی که پیشبینی میشد در ادامه روند دو فصل اول، کمکم به دست فراموشی سپرده شود. قرار بود تونی کمکم از گذشتهی خود فاصله بگیرد و روند تبدیل شدن به آدمی جدید را آغاز کند. حداقل این سرنخی بود که پایانبندی فصل دوم سریال به ما میداد.
در عوض، تونی در فصل سوم به فکر خودکشی است و هنوز در افکار رتروسپکتیو خود غرق است. از دست دادن پدر، ضربه روحی بزرگی برای تونی بوده، اما این هم باید حتما از دریچهی خاطرهای از همسر از دست رفتهاش روایت شود. اصرار بر اینکه جهان هیچ معنایی ندارد و زندگی و انسان پوچ و بیثمر هستند، از جزئیات رفتاری و نوع برخوردها، به دیالوگهای سطحی و غیرقابل هضم نقل مکان کرده است. متن فصل سوم سریال After Life هیچ نشانی از نبوغ دو فصل قبلی ندارد و افت محسوسی را تجربه کرده است. این بدترین اتفاق برای سریالی است که به نظر میرسید میتواند عمیقترین افکار فلسفه وجودی را از ذهن نویسنده به دهان شخصیتها و سپس به قلب مخاطب مخابره کند.
تونی در پایان فصل دوم مترصد آغاز یک رابطه احساسی بود. رابطهای که میتوانست به موتور محرک داستان در این فصل تبدیل شود، اما هرگز اتفاق نیفتاد. در عوض، با کجدار و مریز ادامه دادن ارتباط شخصیتها، این رابطه کمکم محو شد و پتانسیلهای قصه برای شوخیها و کنایههای معمول سریال هم بدین ترتیب از دست رفت. شخصیت «اما» (Ashley Jensen) که میتوانست پارتنر خوبی برای تونی باشد، به کلی نادیده گرفته شد و نقش او کمرنگ ماند. در حالی که میتوانست با ورود به متن اصلی قصه، هم کمدی سریال را افزایش دهد و هم به ما کمک کند تا بیشتر با جهانِ فعلی تونی و آنچه در ذهنش میگذرد آشنا شویم.
در عوض «کث» (Diane Morgan) شخصیت فرعی دیگری که در این قسمت به او و رابطهی عاطفیاش بها داده شد، هیچگاه آنقدر ارزش سرمایهگذاری نداشت. به همین خاطر اختصاص دادن بخشهای مهمی از داستان و حتا وارد کردن این شخصیت به وقایع اصلی پایانبندی فصل سوم سریال After Life حرکت اشتباهی بود.
تنها خردهپیرنگ موفق سریال در این فصل ماجرای «مت» (Tom Basden) با تونی بود. مراودههایی از جنس غرور مردانه، که هم انتقاداتی را به سوی مردستیزی معمول آثار سینمایی و تلویزیونی نشانه رفته بود و هم به باور من حامل پیام بسیار مهمی بود. اعتراف تونی به اینکه به شکل ناخودگاه تمام غم از دست رفتن لیسا را تصاحب کرده و به مت و دیگران اجازه سوگواری نداده است. اعترافی که به نظر نقطه عطف این فصل از سریال بود و میبایست کل داستان حول محور آن شکل بگیرد.
باید از جرویس پرسید که در مدت زمان فیلمبرداری فصل سوم این سریال تا چه اندازه درسهای کارگردانی خود را به یاد داشته است. چون واضح است که سریال از منظر صحنهگردانی و بازیگردانی با کمترین وسواس و دقت ممکن ضبط شده است. بعید است که به جز خندیدنهای احتمالی هنگام برداشتها، به دلیل دیگری ضبط متوقف و پلان تکرار شده باشد. این موضوع از در نیامدن اغلب بازیها، مصنوعی و مشخص بودن تقریبا همهی بازیگریها و از استبلیشینگ شاتهای متعدد و تکراری پیداست. اینطور که پیداست رویکرد ریکی جرویس به این فصل از سریال اینگونه بوده است: نتفلیکس و طرفداران فصل سوم After Life میخواهند؟ بفرمایید این هم فصل سوم.
فصل سوم سریال After Life بسیار ناامیدکننده ظاهر شد. مهمتر از آن، اصلا خندهدار نبود. برعکس دو فصل اول که در هر قسمت میتوانست با شوخیهای جذاب و متفاوتش بارها مخاطب را به قهقهه بیاندازد. آن هم در حالی که از مردِ تلخ افسردهای میگفت که با مرگ همسرش همهی معنای زندگی را از دست داده است. تونی تلاش میکرد که با خودش کنار بیاید و با نبودن «لیسا». دیگران هم به او کمک میکردند و در عین حال گاهی هم او به کمک آنها میشتافت. اما این بار، ریکی جرویس باید تلاش کند تا کمدی را در خود و آثارش زنده نگه دارد. و همینطور تراژدی را.