نقد و بررسی فیلم Luckiest Girl Alive – زن خوشبخت در آستانه فصلی سرد
فیلم «خوششانسترین دخترِ زنده» (Luckiest Girl Alive) فیلم سینمایی اقتباس شده از رمان پرفروشی به همین نام نوشته «جسیکا کنول» است. جسیکا این رمان را در سال 2015 منتشر کرد و به سرعت به جدول پرتیراژترین کتابهای سال رسید. در نهایت «نت فلیکس» حقوق ساخت این اقتباس را تصاحب کرد و پخش آن را نیز به عهده گرفت. در سالهای پس از جنبش زنانه «من هم» که فیلمهای زیادی با مضمونهای مشابه «تعرض جنسی» ساخته شدهاند، با به میان آمدن نام نت فلیکس امید اثرگذاری خوششانسترین دختر زنده کم شد. با این حال فیلم ساخته شده اثر ارزشمند و تاثیرگذاری است. در ادامه به نقد و بررسی فیلم Luckiest Girl Alive میپردازیم.
فیلم خوششانسترین دختر زنده با یک روایت قدرتمند اول شخص آغاز میشود. فیلم به سرعت مخاطب را به تکگوییهای صدای روی تصویر عادت میدهد. در طول فیلم بیننده دو روایت موازی را مشاهده میکند: 1) روایتی که به تصویر کشیده میشود و 2) صدای افکارِ «آنی» که روی تصویر زمزمه میشوند. همهی تاکید فیلم بر کارایی در ژانر «دلهره» به سبب همین دو روایت موازی جاری در متن است. البته که به سرعت میفهمید خبری از هیچ پیچش خاص داستانی یا گرهافکنی خاصی نیست تا فیلم را به یک اثر دلهرهآور تبدیل کند. تنها، روانشناسی شخصیت اصلی و تکیه بر تعلیق مستتر در روایت دوگانهی اعمال/افکار راوی است که آن را اندکی به این موجودیت نزدیک میکند. در عمل، فیلم از نظر فرم به خصوصیتهای مد نظر ژانرش دست پیدا نمیکند. در عوض، در روایت موفق میشود موموارهای از احساسات متناقض را به مخاطب خود القا کند.
فیلم در روایت شخصیِ راوی بنیان دارد. همهی وقایع را یا از دریچه نگاه او میبینیم و یا از خاطرات او میشنویم. روایتگر نامصدقی که خودش در یک زندگی دوگانه گیر افتاده است. بین دوگانهی طاقتفرسای زندگیِ جدیدی که برای خود ساخته و گذشتهی آزاردهندهی نابودگرش.
اما این سوال برای مخاطب فیلم ایجاد نمیشود که شما کدام زندگی را انتخاب میکنید؟ پاسخ این پرسش از قبل مشخص است: زندگی جدید خودساخته را. اینکه آنی در بوجود آمدن شرایط زندگیاش در نوجوانی دخلی نداشته اما پس از آن به دست خود زندگیاش را ساخته، پاسخی تلویحی به این پرسش میدهد. پاسخی که تا پایان همراه روایت فیلم باقی میماند. در پایان هم در یک تلنگر، ناگهان تصویر درستی از آنچه زندگی جدید آنی روی آن بنا شده به نمایش درمیآید: سنگینی غیرقابل تحمل زنده بودن. پاسخ پرسش قبلی به سرعت تغییر میکند و فیلم به پایان میرسد: هیچکدام را!
در بطن فیلم به مرور اتفاقات گذشته، در حال ریشه میدوانند. فلشبکها همان عناصر شکلدهندهی تصویر آزاردهنده از گذشتهی آنی هستند. مثل کابوسی که انتهای آن اگرچه «بیداری» و رها شدن از «رنجِ متداوم» است، اما تاثیر مخرب آن تا ابد در ذهن و بر جسم و روح آنی باقی میماند. اتفاق دردناکی که پس از آن، آنی حتا فرصت نکرده و یا بهتر است بگوییم به او اجازه داده نشده که «قربانی» باشد. مثل قربانیها رفتار کند و مثل قربانیها با او رفتار شود. مثل مقتولی که همهی تقصیرهای قاتل را هم بر گردن دارد.
برای بیرون آمدن از این پوسته و تحمل این سنگینی، آنی انتخاب کرده که روایتی دروغین و مطابق میل جامعه را تکرار کند. او مثل خیلی از زنهای دیگر، هنوز شجاعتِ بیان حقیقت را پیدا نکرده است. اما اتفاقات فیلم از بستهشدن نطفهی این شجاعت حکایت میکنند. در این مسیر، راوی هم شخصیتپردازی میشود که در ادامه کار همذاتپنداری و همدردی با او برای مخاطب سادهتر شود.
اگرچه همهی چیزهایی که در فیلم میبینیم حکایت از روایتی مدرن با دغدغههای امروزی ندارد و گاه سطحینگریهای کارگردان غیرقابل اغماض میشوند، فیلمسازان به خوبی توانستهاند وحشتِ درونی شخصیت از مواجهه با گذشتهاش را به تصویر بکشند. نمود این وحشت در بسیاری از گفتگوهای آنی با «لوک» نامزدش، برخورد اتفاقیاش با آقای «لارسون» معلم دبیرستان و مواجههی غیرمنتظرهاش با «دین» تصویر میشود. اینها زخمههای کلاسیک آرشهی روایت بر پیکر مدرن فیلم هستند که نمیتوان، و نباید نادیدهشان گرفت. اما در نهایت ضرری هم به ساختار فیلم وارد نمیکنند.
از طرف دیگر با وجود تکگویی، روایتِ نامصدق، شخصیت زن اصلی و استفاده از فلشبکها در روایت، فیلم به نوآر شباهت پیدا میکند. مضمون سیاسیِ در پسزمینه و شخصیت «دین» فیلم Luckiest Girl Alive را به این ژانر نزدیکتر هم میکند. نباید نادیده گرفت که در بخشی طولانی از فیلم این سوال در میان است که چه کسی واقعا قربانی است؟ و این سوال هم فیلم را به یک اثر نئونوآر مدرن نزدیکتر میکند.
جسیکا کنول در نگارش رمانش و بعد فیلمنامه اقتباسی از آن برای این فیلم از تجربههای شخصی خود استفاده کرده است. مسئلهی تعرض جنسی و یا تجاوز وحشتناک در نوجوانی مضمونی است که بسیاری از زنها میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. نه فقط زنان جوامع غربی، که حتا زنان ایران که به مبارزه برای آزادی خود برخاستهاند. نقش اثرگذار آگاهی بخشی ناشی از راویِ درد بودن، در فیلم خوششانسترین دختر زنده بسیار پررنگ است. چه زمانی که وزن سنگین نقش مادر در تصمیم تیفانی برملا میشود و چه بعد از آن که او تصمیم میگیرد روایت خود را از وقایع منتشر کند. قربانی بودن برای همه خوب نیست، اما گرفتن نقش قربانی و فریاد زدن آن، به همهی زنها کمک میکند. چون کسی از همهی دردهای زن در جامعه خبر ندارد.
فیلم Luckiest Girl Alive به خوبی از فضای فمنیستی حاکم بر جامعه استفاده میکند تا حرفهای خوبی را بزند. در این مسیر، قدرت تلفیق تعلیق و تنش کارگردان و نیز بازی خوب «میلا کونیس» به یاری فیلمنامه میآید. فیلمنامهای که بر خلاف روایتِ کتاب، از بیان جزئیات حیاتی بسیاری حذر کرده و همین باعث شده که فیلم آنقدر که باید و شاید آغازگر گفتگو نباشد. با این حال، پرداختن به موضوع تجاوز جنسی از دریچهی یک زندگی تروماتیک سراسر در انکار و تعلیق، رویکرد جذاب و جدیدی در سینمای امروز است که باید ستوده شود. همانطور که جایگاه نامشخص زن در پی تصاحب قدرت ابراز حقیقت، باید با روایتهای بیشتر و بیشتر در مدیومهای مختلف، مورد ستایش قرار بگیرد. تا این روند ادامه داشته باشد و این جنبش متوقف نشود.
نظر شما درباره نقد و بررسی فیلم Luckiest Girl Alive چیست؟
به امید آزادی.