فیلم سینمایی «صورتغذا» (The Menu) با بازی «رالف فاینس» (Ralph Finnes)، «آنیا تیلور-جوی» (Anya Taylor-Joy) و «نیکولاس هولت» (Nicholas Hoult) محصول سال 2022 به کارگردانی «مارک میلود» و تهیهکنندگی «آدام مککی» و دیگران است. در ادامه با نقد و بررسی فیلم The Menu همراه گیمنیوز باشید.
فیلم The Menu یکی از بحثبرانگیزترین آثار سینمایی سال 2022 است که در هفتههای اخیر محفل گفتگوهای زیادی بود. فیلم در فرم یک اثر اعجابانگیز یا خارقالعاده نیست. اگرچه تلاش میکند تا به نمونهای همهپسندتر از Midsommar (2019) تبدیل شود. بلکه تلاشی است برای تصویر کردن ذهنیات نویسنده و در آمیختن آن با تصویرهای مشابه مسابقه آشپزی «میز سرآشپز».
برای سرآشپز «اسلویک» که در غیبت معرفی و شخصیتپردازی میشود، زندگی معنای خود را از دست داده است. آنچه برای او اهمیت دارد، دیگر سروِ غذا نیست، بلکه حرکت به سمت هدفی است که او را از بیگانگی (الیناسیون) میرهاند. اسلویک پس از سالها «در خدمت قرار گرفتن» و «تولید کردن» از موادِ اولیه (برداشت از طبیعت برای انسانها) از ماهیت وجودی خود جدا افتاده است. او و همهی کارکنانش، برای تغییر این رویه هدفگذاری کردهاند. در این راستا، یک مهمانی عجیب در رستورانی عجیبتر ترتیب داده شده است.
افراد دعوتشده به این میهمانی، با یکدیگر تفاوتهای زیادی دارند. زمینهی فعالیت آنها، روحیاتشان، نگاهشان به زندگی و چیزهای دیگر در آنها متفاوت است. اما یک وچه اشتراک دارند: پول. سرمایه، آنها را با تمام این تفاوتها به هم شبیه و سرنوشتشان را معین کرده است. همانطور که اسلویک میگوید، آنها در طرفِ مقابل میز خدمت نشستهاند.
از ابتدای داستان زوجِ «تایلر» و «مارگو» در کانون توجه فیلم قرار میگیرند. در حالی که کارگردان تلاش میکند از تایلر شخصیتی متمایز از دیگران بسازد، داستان بیشتر دربارهی مسخشدگی او است. در عوض این «مارگو» است که در نقطهی مقابل همهی شخصیتهای دیگر داستان قرار میگیرد و برای رسیدن به هدف دیگری قدم برمیدارد. تایلر که ابدا نمیتواند به عنوان شخصیت محوری فیلم در گروه مقابلِ سرآشپز رفتار کند، به خوبی از معادلهی داستان حذف میشود. اما حذف او، موخرهی یک مانیفست متضاد با روحیهی فیلم است که تلاش میکند خود را به عنوان لایهی پیچیدهای از فرم به مخاطب قالب کند.
در حالی که همهی آنچه The Menu هست، یک شالودهی هالیوودی مزخرف شده با روکشی اخلاقگرا از «انسانگرایی مارکسیستی» است. اسلویک انسانها را به دو طبقهی اجتماعی تقسیم میکند. طبقهی کارگر، و طبقهی مرفه. کارگرها، کسانی که به تولید مشغول هستند، نه نسبت به رابطهشان با سرمایه، که نسبت به رابطهشان با طبقهی دیگر تعریف میشوند. آنها، از یک پیشخدمت ساده گرفته تا بهترین سرآشپز زندهی دنیا، در رابطه با «کار» ماهیت مییابند.
در طرف مقابل نیز همانطور که شرح داده شد، شخصیتها متقابلا در انتظار خدمت هستند. هر کدام از آنها میتوانند نمادی از گروهی در جامعه باشند که بخشی از میزان اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان را تنظیم میکنند. اخلاقیات ممکن است برای برخی از آنها مهم باشد. دانش، برای برخی دیگر از اهمیت زیادی برخوردار است. تجربه، برای دیگری مهم است. اما هیچکدام به چیزی بیشتر از سرمایه اهمیت نمیدهند. در حالی که اسلویک عقیده دارد که انسان باید از خدمت (هنر) دیگران ستایش کند. او از اینکه حاصلِ دسترنجش دیده و ستایش نمیشود، سخت رنجیده و در تلاش است تا با مجازات کردن عدهای از آنها که از نظرش گناهکارند، به این رنجش خود پایان دهد.
تا اینجا همهچیز اغراقآمیز، فریبنده و کادوپیچشده به مخاطب تحویل داده شده است. اما حقیقتِ فیلم The Menu در پشت این ظاهر جذاب چیز دیگری است. بازیگر اصلی فیلم در تلاش است تا خود را «قربانی» جلوه دهد. از نظر او، آنچه منجر به افول بشر شده بیگانگی از خود و تبدیل شدن به شیء است. آنچه اسلویک بر آن تاکید میکند را مارکس به زبان خود گفته: «انسان از طریق فعالیت خود، از امکانات انسانی خود بیگانه میشود: با محصولات فعالیت خود، با طبیعتی که در آن زندگی میکند، با انسانهای دیگر، و با خود.»
لوفور نیز به عنوان یک فیلسوف کمونیست، در راستای همین اعتقاد درباره بیگانگی، به نقد متریالیسم میپردازد. رویهای که ظاهرا فیلم هم آن را در پیش گرفته، اما بر خلاف فلسفه، چون خودش قاعدتا اسیر و درگیر متریالیسم است، به چیزی جز تظاهر به ضدیت با آن نائل نمیآید.
اصولا سینما مدیوم مناسبی برای نقد متریالیسم نیست. و «آشپزی» هم موضوع مناسبی برای نقد بیگانگی نمیتواند باشد. برخلاف آنچه سرآشپز در تلاش است القا کند، آشپزی به پیوند انسان با طبیعت نزدیک است تا رفتاری که به پراکسیس بیانجامد.
از این نظر، درکِ فیلم «راتاتویی» (موش سرآشپز) از آشپزی و پیوند احساسات انسانی با آن، از فیلم The Menu بیشتر است. در این فیلم میبینیم که شخصیت مارگو در پردهی پایانی، با بر هم زدن نظم فکری اسلویک او را آنچنان به چالش میکشد که متقاعد میشود زندگی را بر او ببخشد. مارگو با ایجاد یک پیوند هوشمندانهی عاطفی بینِ اسلویک مسخ شده، و اسلویک جوان، با استفاده از موتیفی به جذابیت و خوشمزگی «چیزبرگر» او را برای لحظاتی به جهانی میبرد که در آن، عشق به خدمتگذاری، بخشی از هویتِ وجودی او بود.
به همین خاطر اسلویک کاملا در خدمت مارگو قرار میگیرد، با عشق برای او آشپزی میکند، رضایت او از غذا برایش اهمیت پیدا میکند و در تلاش برای خودنمایی و برانگیختن ستایش دیگران نیست. او در این چند دقیقه، تنها و تنها به یک چیز فکر میکند: خدمت کردن. آنچه روحش را جلا میدهد، ولی در دراز مدت منجر به خدشهدار شدن همین روحِ در طلب خودشناسی شده است.
در عین حال که مارگو با هوشمندی میتواند اسلویک را متقاعد کند که او را زنده بگذارد، قبل از آن هم با به قتل رساندن «السا»ی پیشخدمت، ثابت کرده که غریزهی بقای قدرتمندی دارد.
در حالی که تقریبا همهی افرادِ حاضر در رستوران، در هر دو طرفِ میز خدمت، غریزهی بقای خود را یا به طور کامل، از قبل، از دست دادهاند و یا در طول فیلم از دست میدهند. از اینرو میتوان آنها را بیگانه از خود و از طبیعت قلمداد کرد و مارگو را (که در پایان هم به آغوش طبیعت باز میگردد و روی امواج دریا مشغول خوردن مابقی چیزبرگرش میشود) همچنان متصل به طبیعت.
همهی اینها در حالی اتفاق میافتد که مارگو برای کسب درامد «تن فروشی» میکند. او نه از طریق شیء، بلکه از طریق بدن (طبیعت) خود کسب درامد میکند. در جایی از فیلم او میگوید که قبلا از خدمتی که ارائه میکند «لذت میبرده» اما اکنون دیگر برایش اهمیت چندانی ندارد. اسلویک نیز که مواد اولیهی کار خود را «طبیعت» میداند (و به آن پافشاری میکند) همین نظر را دارد. او نیز میگوید که قبلا از خدمتی که ارائه میکرده، لذت میبرد.
این یک تناقض جدی و شاید اصلیترین ایراد داستان فیلم است. در حالی که مارگو پیروز میشود، به زندگی ادامه میدهد و اتفاقا تنها کسی است که یک غذای واقعی میخورد، همچنان با اسلویک مقایسه میشود.
در نگاه کارگردان، اسلویک یک قهرمان است. در حالی که مارگو به تعاریف مدرن از قهرمان نزدیکتر است. و البته هر دو، با اینکه تنها یکی از آنها واقعا «بیگانه» شده (اسلویک) و دیگری، همچنان پیوند خود با طبیعت را حفظ کرده و بر نیروی ذهن خود و واقعیت وجودیاش کاملا واقف است.
بنابراین شیوهی روایت فیلم از اساس دچار ایراد است. ایرادی که فیلم را، که میتوانست به اثری واقعا تاثیرگذار تبدیل شود، به یک محصولِ تزئیین شده (با تصاویرِ طبیعت، تصاویر صنعتی از غذاها و ترفندهای تدوینی مسابقات آشپزی) با شخصیتهای موکد بر «شغل» و موقعیت اجتماعی تبدیل میکند. فیلمی که در عمل حرفی که برای گفتن دارد را بد، اما فریبنده و گمراهکننده میزند. یک نگاه تهوعآور به «غذا» و امر مقدس آشپزی که اگر میدانستم اینگونه تمام میشود، اصلا تماشای آن را شروع نمیکردم.
نظر شما درباره نقد و بررسی فیلم The Menu چیست؟ آیا این فیلم را تماشا کردهاید؟
بعد از تماشای فیلم نقدهای زیادی ازش خوندم و این نقد واقع گرایانه تر از بقیه و تا حدودی متفاوت و جالب بنظرم رسید.با این حال احساس میکنم آقای زعفرانی در رابطه با پایان فیلم یه مقدار کم لطفی کردن.نظر شخصیم اینه که با توجه به پوینت اصلی داستان و تمرکزش روی متریالیسم و مفاهیم اجتماعی دیگه، انتقاد به نگاه تهوع آور به غذا خیلی وارد نیست.و سوالی که داشتم این هستش که چه چیزی امر آشپزی رو مقدس میکنه و چه ارزش و عقیده ای باعث میشه ما یک سری مسائل رو مقدس بدونیم و زمانی که توی یک فیلم، خلاف عادات و دیده های ما با اون مسئله برخورد میشه حس کنیم این کار اشتباه بوده؟و در آخر اینکه خیلی اهل فیلم و سریال نیستم ولی مفهوم و ایده ی این فیلم و انتقاد شما برام جذاب بود.ممنون
نقد درستی بود