طلا با اینکه کمترین نقش را در فیلم دارد اما اصل ماجرا است. دستمایهی اصلی بروز احساسات انسانی در شخصیتهای فیلم است که هیچکدام فداکار و با معرفت معرفی نمیشوند اما در آخر فداکاری میکنند و معرفت به خرج میدهند. طلا، شخصیتهای خاکستری خود را به سینما میآورد و آنها را بدون بزک و بدون کم و کاست به کنش و واکنش وامیدارد و از همهی آنها که در طول فیلم یکدست و یکپارچه حضور دارند برای شکلگیری سکانس پایانی استفاده میکند. سکانسی که هویت فیلم است و همهی ارزش فیلم به آن وابستگی دارد. سکانسی که از دل فیلم درآمده و در پایان قادر است همهی ضعفهای فیلمنامه و کارگردانی را پوشش دهد و فیلم را به میزان وسعش از متوسط به بالاتر سوق دهد. در ادامه با نقد و بررسی فیلم طلا با گیمنیوز همراه باشید.
سکانس فرار از مرز در فیلم مهمترین بخش فیلمنامه، کارگردانی و تدوین آن است که همه را هم پرویز شهبازی برعهده داشته و موفق شده فیلمی بسازد که در خدمت این سکانس به کار بیفتد. داستان، حداقل سه بار تغییر میکند و شکلِ صریحی ندارد و این از اتفاقاتی است که در سینمای ایران به وفور رخ میدهد. درام سنگینی در کل فیلم در کار نیست و حتا گاهی لحن فیلم به هجو و کمدیِ جزئیات تغییر داده میشود. تغییر لحن تا پیش از پایانِ فیلم مهمترین و آزاردهندهترین اشتباه فیلمی است که برای تبدیل شدن به یک درام سنگین و غوطهور در فضای شهری تهران با همهی مصائبش به چیزی بیشتر از قرار گرفتن اتفاقات مرتبط پشت سر هم نیاز دارد. به یک خط مشخص داستانی که در همان اواسط فیلم کاملا کمرنگ و محو میشود و از این بابت فیلم به درجهای میرسد که دیگر قادر به روایت نیست، بلکه به دنبال شخصیتها میدود و تماشاگر را با آنها همراه میکند.
پشت پردهی ناکامی همهی شخصیتها یک مشکل اقتصادی ایستاده است که مبنای آن مشخص نیست. ریشهی این مشکلات اقتصادی در نابسامانی وضعیت کشور است، اما واقعا برای مخاطبی که خارج از این فضاست و یا حتا درگیر این مشکلات نیست چیزی در فیلم وجود ندارد که درک بشود. زندگی ناصر به خاطر بیکاری از هم پاشیده، منصور همواره ساز ناکوک بیپولی میزند، رضا درگیر مشکلات خودش است و هر کسی به نحوی در مشکلات اقتصادی دست و پا میزند. مسئله اصلی اما از وقتی که پزشک طلا موضوع بیماری او را مطرح میکند کلید میخورد. اینجاست که یک مشکل اقتصادی غیرقابل حل مطرح میشود. مشکلی که با گرفتن وام و صبر کردن برای به سود رسیدن کسب و کار هم حل شدنی به نظر نمیرسد. دغدغهای که بلافاصله پس از مطرح شدن در فیلم به پسزمینه انتقال مییابد و تا مدتها در ذهن مخاطب زنده نگه داشته میشود تا بهترین برداشت از آن صورت بگیرد.
بعد از مطرح شدن نقشهی دزدی و اجرای آن، فیلم درگیر یک قصهی تازه میشود که شخصیت دریا با کنترل خوب و تصمیمگیری به موقع آن را سریع به قصهی بعدی متصل میکند و از آن معضل نمیسازد. فیلمنامهنویس با مخفی کردن بخشی از اطلاعات از مخاطب تعلیق را وارد سینمای خود میکند و از این حیث به بسیاری از فیلمهای مشابهش (در فضا، در قصه و در شخصیت) برتری مییابد.
تعلیق مهمترین عنصر سینمایی است که شهبازی در یک سوم پایانی فیلمش به آن بازی میدهد. همه چیز در کارگردانی و تدوین تغییر میکند و یک دگردیسی مثبت در فیلم اتفاق میافتد که با یکتا شدن لحن شخصیتها و معلوم شدن تکلیف فیلمساز با خودش و با مخاطب و با نوعی از سینما که بنا دارد ارائه کند همزمان میشود. برگ برندهی شهبازی در کارگردانی سکانسهای پایانی فیلم (از جایی که موضوع شکایت جدی میشود و دریا برای فراری دادن منصور اقدام میکند، تا آخر) شناخت جذاب او از تعلیق در داستان و دکوپاژ است. اوج تعلیق و دلهرهای که این عنصر به تماشاگر تزریق میکند در سکانس فرار (از لحظهای که قاچاقچیها متوجه میشوند منصور چه قدر پول به همراه دارد تا زمانی که ناصر به همراه طلا به سلامت از مرز عبور میکند) نمایان است. با شنیدن صدای تیر (و انتخاب زاویهی POV برای این پلان که آن را به یک شاهکار در کارگردانی نزدیک و تعلیق و دلهرهی ناشی از آن را چندین برابر میکند) تماشاگر متوجه میشود که همزمان با قاچاقچیها از نویسنده و شخصیت داستان فریب خورده و این از لحظاتی است که به وجود آمدنش در سینما شبیه به امر مقدس است. شهبازی به آسانی مخاطب را در مشت خود میگیرد و از او یک موجودِ آسیبپذیر در مقابل سرنوشت طلا و همذاتپندار با منصور و بسیار نگرانِ پولها (که از قضا دزدی هستند و به خاطر آنها یک آدم هم کشته شده و یک عشق نافرجام مانده و یک فداکاری عظیم رخ داده و یک آدم متولد شده است) میسازد که با خیال راحت از اینکه قرار نیست به خاطر بروز احساسات خود در مقابل این سینما قضاوت شود، در صندلی سینما به فیلم نزدیک و نزدیکتر میشود تا زمانی که نور از پرده میرود و همزمان با بسته شدن چشمان منصور، سیاهی همه جا را فرا میگیرد.
سکانس بعدی کاملا اضافه است و از بار درام فیلم میکاهد، اما نشانهای است برای اینکه به هر حال زندگی جریان دارد. با اینحال اگر فیلم همزمان با پایان یافتن زندگی منصور به اتمام میرسید فیلم به مراتب بهتری بود و بهتر میتوانست در ذهن مخاطب باقی بماند. این انتخاب غلط، با دیگر انتخابهای کمرمق فیلم همراه میشود تا قبل و بعد سکانس فرار به یک اندازه (کم و ناچیز) سینما باشد و بیشتر از همه همان یک سکانس در فیلم متبلور شود. گویی شهبازی همهی فیلم طلا را برای همان یک سکانس ساخته و این اگرچه با روح سینما در تناقض است، آنچنان جانی به فیلم میدهد که میتوان چشم روی این موضوع بست.
در میان بازیگران فیلم شهبازی، نگار جواهریان بسیار درخشان و باورپذیر بازی میکند و از کلیشهی نقشهای خود (یک دختر کوتاه قامت با یک نقص بدنی) خارج میشود. جواهریان تا جایی در بیان احساسات خود کامل و بدون اشتباه پیش میرود که خطی بر روی ایرادات بازی خود در نقشهای فانتزی قبلی (در اعترافات ذهن خطرناک من و نگار) میکشد و از آن نگار جواهریان ضعیف قبلی که در تلاش برای خروج از کلیشهی خودساختهاش به نوعی ندانمکاری دچار شده بود، جدا میشود. هومن سیدی هم اگرچه بازی قابل قبولی ارائه میدهد، به دلیل ضعف در شخصیت و کلام آنچنان نمیتواند تواناییهای خود در بازیگری را بروز دهد و فقط انتظارات را براورده میکند. در ادامهی بازیهای رو به پیشرفت خود، مهرداد صدیقیان بسیار رئال و قدرتمند ظاهر میشود و کمی بیشتر از همیشه تلاش میکند تا نقشی فراتر از قابل قبول ارائه کند. در او یک جذابیت ژنتیکی برای بازی واقعگرایانه و ساده وجود دارد که دیدن بازیاش را دلپذیر میکند. تماشای بازی او در نقشهای کمرنگ نگارنده را یاد بازیهای مشابه رابرت دنیرو در جوانی میاندازد و به همان اندازه لذتبخش و باورپذیر است.
فیلمِ طلا یک فیلم متوسط است که به واسطهی یک سکانس قابل درک و تحسین میشود و میتواند با مخاطبش به زبان سینما ارتباط برقرار کند و روی پرده زنده شود. زندگی تکسکانسیِ فیلمی که میتوانست با پرداخت مناسب و کارگردانی یکدستتر، لحنِ ثابت و برطرف کردن ایرادات جزئی ساختارش، به یک فیلم واقعا خوب تبدیل شود و با حذفِ تک سکانسِ آخر، زنده باقی بماند و به زندگی ادامه دهد.