Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

نگاهی به سریال Kidding – مشکلات نقش پذیری و مسئولیت سنگین اجتماعی

سریال تلویزیونی Kidding که پخش فصل دوم آن به تازگی تمام شده است، یکی از سریال‌های منحصر به فرد و قابل توجه سال‌های اخیر محسوب می‌شود. در این سریال «جیم کری» نقش اصلی را بر عهده دارد و ما را با خود در یک دوران آشفته از زندگی فردی و اجتماعی مجری برنامه‌ی کودک «جف پیکلز» همراه می‌کند و جنبه‌هایی از زندگی را به نمایش در می‌آورد که شاید تا کنون همواره از دیدن و تجربه کردن آن‌ها سر باز می‌زدیم. سریال Kidding بدون تلاش اضافه برای تبدیل شدن به یک مانیفست اخلاقی، با ترسیم یک شخصیت خاکستری و قواعد بازی جلوی دوربین به عنوان یک شخصیت تلویزیونی، مخاطب را با تاثیرات مسئولیت اجتماعی آشنا می‌کند. در ادامه نگاهی خواهیم داشت به سریال Kidding و نقش جیم کری در شکل‌گیری یکی از بهترین آثار تلویزیونی در سال‌های اخیر. با گیم‌نیوز همراه باشید.

در ادامه‌ی متن بخش‌های مهمی از داستان سریال لوث می‌شوند، اگر هنوز این سریال را تماشا نکرده‌اید از خواندن ادامه‌ی این متن صرف نظر کنید.

سریال Kidding با شخصیت جف پیکلز و آشفتگی روانی او در پی مرگ فرزندش آغاز می‌شود. پیکلز مجری محبوب «برنامه عروسکی آقای پیکلز» تلاش می‌کند گوشه‌هایی از حال و روز فعلی خود را در برنامه برای کودکان به اجرا بگذارد، اما پدرش «سباستین» (سِب) که تهیه‌کننده‌ی این برنامه هم هست، از این کار جلوگیری می‌کند. مشوق اصلی جف برای روبرو کردن هر چه بیشتر کودکان با واقعیت‌های تلخ زندگی مثل «مرگ» و بعدا «طلاق» و اتفاقاتی از این دست که منحصرا متعلق به دنیای «بزرگسالان» شمرده می‌شوند، کودکی خودش است. جف، از خانواده‌ای ناکارامد و تقریبا از هم پاشیده سر برمی‌آورد که بعدا به همت او و خواهرش و با پشتیبانی پدر، در قالب گردانندگان یک برنامه‌ی عروسکی برای کودکان، بازسازی شده و شکل و کارکردی متفاوت یافته است. جف در تلاش است این تجربه‌ی منحصر به فرد را به کودکانی که مخاطب برنامه‌اش هستند نیز منتقل کند، چون معتقد است آن‌ها به این تجربه نیاز دارند، غافل از این‌که این خود اوست که یک بار دیگر به چنین تجربه‌ای نیاز دارد.

تصاویر از فصل اول سریال انتخاب شده‌اند تا فصل دوم سریال کمتر لوث شود.

رفته رفته داستان سریال به تناسب اهمیت شخصیت‌ها به آن‌ها نیز می‌پردازد و پس از تنها گذشت دو قسمت، چند خط داستانی در هم تنیده ایجاد می‌شود که هر کدام به یکی از شخصیت‌ها اختصاص دارد. جف همچنان و تا پایان شخصیت محوری و نقطه‌ی اشتراک خرده‌داستان‌های سریال باقی می‌ماند، اما «ویل»‌ پسر جف و پس از او «جیل» همسر سابقش خیلی سریع به این معادله اضافه می‌شوند. رابطه‌ی جف و جیل یکی از مهم‌ترین داستان‌های سریال است. رابطه‌ای که به گواه سریال، بسیار عاشقانه و البته با احتیاط فراوان از سوی جف آغاز شده و تا پیش از مرگ «فیل» دیگر پسرشان، به خوشی در جریان بوده است، اما پس از آن واقعه، به بن‌بستی عجیب رسیده است. جیل که تلاش می‌کند همچنان در نقش یک دوست درک‌کننده برای جف باقی بماند، دیگر توانایی زندگی مشترک با جف را ندارد و خواهان جدایی است.

سریال Kidding از جهانِ استعاری برنامه‌ی عروسکی آقای پیکلز استفاده می‌کند تا حرف‌های مهم خود را به گوش مخاطب برساند.

در کنار این‌ها، «دیدرا» (دیدی) خواهر جف و عروسک‌ساز اصلی برنامه و خانواده‌اش هم داستان مجزایی دارد. نقش او در سریال Kidding بسیار فراتر از خواهر جف است و بعدتر در فصل دوم سریال پررنگ‌تر هم می‌شود. زمانی که دیدرا با پیشنهاد پدر مدیرعامل شرکت برنامه‌سازی آقای پیکلز و تهیه‌کننده‌ی برنامه‌ی او می‌شود، شاهد اوج داستان سریال هستیم. بازه‌ای از زمان روایی که در آن تقریبا هیچ چیز سر جای خودش نیست، همه‌ی گره‌افکنی‌های ممکن انجام شده و شخصیت‌ها در متزلزل‌ترین لحظات زندگی خود به سر می‌برند، تمرکز سریال از جف به دیدرا معطوف می‌شود و برای مدتی جف در حاشیه قرار می‌گیرد. اهمیت تصمیمات افراد و تاثیر نقش پذیری آن‌ها بر دیگران، در همین لحظات از سریال بیشتر از همیشه برجسته می‌شوند و نتایج تصمیمات نیز درست یا غلط به تصویر کشیده می‌شوند.

نقش‌آفرینی جیم کری در سریال کیدینگ یکی از نقاط عطف کارنامه‌ی بازیگری او در سال‌های اخیر محسوب می‌شود.

جف هرگز به خواسته‌ی خود یعنی «گفتگویی صادقانه با کودکان و بیان واقعیت‌هایی که از نظر بزرگسالان مناسب آن‌ها نیست» نمی‌رسد، مگر زمانی که «پدر» این رقیب دیرینه و همیشگی‌اش کنار می‌رود و کنترل امور را به یک زن می‌سپارد. در این شرایط، جف هم موفق می‌شود در رابطه‌ی خود پیشرفت کند، هم مشکلات شخصی خود را برطرف سازد و هم با جیل به توافقی نهایی برسد. اگرچه تصمیم‌گیری‌های لحظه‌ای و هیجانی هنوز هم از او سر می‌زند، اما این تصمیمات در واقع تاثیر غیرمستقیم حرف زدن جف با کودکان است. زمانی که جف رویکرد خود به جهان را از «حرف زدن با همه‌ی دوستان» به «شنیدن حرف‌های همه‌ی دوستان» تغییر می‌دهد، نگرش او به زندگی تغییر می‌کند. او بالاخره باور می‌کند که همسرش در کشته شدن فرزندشان تقصیر داشته و جرات پیدا می‌کند آن را به زبان بیاورد، و بالاخره باور می‌کند که زنش در آستانه‌ی زندگی با مرد دیگری است و به همین خاطر «پیتر» را با ماشین زیر می‌گیرد! جف رفته رفته از شخصیت خیالی تلویزیونی خود که یک آدم کامل و بدون خطا است خارج می‌شود و به مردی واقعی که فرزندش را از دست داده، همسرش در شرف جدایی از اوست و پدرش بیمار است تبدیل می‌شود.

آقای پیکلز قلبی مهربان و رئوف دارد و همواره تلاش می‌کند نیمه‌ی پر لیوان را بنگرد، اما واقعیت‌های تلخ زندگی و پیچیدگی‌های روابط انسانی و اجتماعی، او را در تنگناهای اخلاقی بسیاری قرار می‌دهند. جف پیکلز گاه از کدهای اخلاقی خود تخطی می‌کند، اما هرگز باورش را به دنیای خوب از دست نمی‌دهد.

سریال درباره‌ی حضور در واقعیتِ اکنون است. درباره‌ی رد شدن از گذشته و درک این موضوع که انسان کنترلی بر زمان و بر بسیاری از اتفاقات ندارد. برای رسیدن به چنین فضایی، بارها شخصیت‌هایش را در موقعیت‌ها و روابط مختلف به چالش می‌کشد و آن‌ها را با واقعیت کنونی زندگیشان درگیر می‌کند. یکی از تاثیرگذارترین و موفق‌ترین سکانس‌های این سریال، سکانسی است در فصل اول که جف به همراه جیل و ویل برای خوردن پن‌کیک به رستوران می‌روند (بعد از خرابکاری ویل در مدرسه و ماجرای مرغ‌ها) و ویل یک حقه‌ی شعبده‌بازی اجرا می‌کند. شخصیت جف در این سکانس کاملا از واقعیت جدا است و تشخیص گذشته و حال برای او ممکن نیست. پرداخت این سکانس و نوع کارگردانی آن به باورپذیر شدن موقعیت و نزدیک‌تر شدن مخاطب به فضای فیلم کمک می‌کند و این‌گونه سریال در فواصل مختلف با استعاره‌های فراوانی که به دست می‌آورد یا خلق می‌کند، در جهت رسیدن به هدف موضوعی خود گام برمی‌دارد.

سریال دارای سکانس‌های خوب زیادی است اما شاید این بهترین سکانس آن باشد.

در فصل دوم نیز، خط داستانی مبهمی که «ویل» با کمک کتابی که از برادرش یافته آغاز می‌کند، تلاشی متفاوت برای بازگرداندن زمان از دست رفته است. زمانی که به طور حتم برنمی‌گردد، و هر تلاشی در راستای بازگشتن به آن، به شکست می‌انجامد. اما نتیجه‌ی این شکست همان‌طور که می‌دانیم، مواجه شدن با واقعیت و خروج از برزخ امیدواری و ناباوری اشتباهی است که اکثر شخصیت‌های سریال به نوعی درگیر آن هستند و در جایگاه پدر و مادر فیل، باید گفت که بسیاری از انسان‌ها در پی از دست دادن عزیزانشان، دچار آن می‌شوند. سریال Kidding با در نظر گرفتن این فراگیری، از موقعیت اجتماعی و نقش‌پذیری مسئولانه‌ی جف در قبال کودکان و خانواده‌ها استفاده کرده تا به مسئله‌ای مهم بپردازد و راه‌های احتمالی خروج از این تنگناهای احساسی و روانی را نشان دهد.

موضوع نقش‌پذیری انسان‌ها و تحت تاثیر قرار گرفتن آدم‌های پیرامونشان، در اپیزود پایانی فصل اول به اوج می‌رسد.

در مجموع مهم‌ترین وجه سریال Kidding روند تغییر شخصیت‌های آن و روایت پر افت و خیز داستان‌های شخصی هر کدام است. شخصیت‌ها در این سریال از پرداخت خوبی برخوردارند و بسیار باورپذیرند. به علاوه هیچ‌کدام از آن‌ها قدیس یا شیطان نیستند و همه آن‌قدر صادقانه ضعف و قوت دارند که نمی‌شود از همذات‌پنداری با هر کدامشان سر باز زد. به همین خاطر است که داستان سریال می‌تواند برای اغلب بینندگان آن ملموس و درک‌پذیر باشد و عمده‌ی مخاطبین سریال را افراد با سلیقه‌های متفاوت و گاه متناقض تشکیل می‌دهند که به هر دلیلی به داستان Kidding علاقه‌مند شده‌اند. اما روایت قوی و پرکشش تنها نقطه‌ی قوت سریال نیست و کیدینگ برای مخاطبین خود چیزهای دیگری هم برای ارائه دارد.

بعد از داستان و شخصیت‌ها و البته کاملا مرتبط با آن‌، سریال Kidding از نظر بازی‌ها فوق‌العاده عمل می‌کند. این سریال که از کارگردانی خوبی هم (در برخی قسمت‌ها و برخی سکانس‌های به خصوص بسیار خوب و در یکی دو موقعیت عالی و استثنایی) برخوردار است، از بازیگران خود بهترین استفاده را کرده است. لحن سریال در برخی مواقع کمدی است اما متن آن اغلب کنایه‌آمیز است و درون‌مایه‌ی داستان کاملا جدی و اتفاق مرکزی داستان هم تراژیک. برقرار کردن تعادلی واقع‌گرایانه بین این ارکان روایت، در سریال نه به کمک متن (به ویژه دیالوگ‌ها) که به واسطه‌ی «بازی‌»ها ممکن شده است.

شخصیت‌ها اصلا سطحی و ایستا نیستند و عمق و پویایی دارند. داستان آن‌ها را رفته‌رفته می‌فهمیم و متوجه ابعاد پیچیده‌ی هر کدام می‌شویم و در ضمن شاهد تغییرات و تاثیرپذیری‌شان هم هستیم.

در این سریال بازیگران بیشترین فاصله‌ی ممکن را با عروسک‌ها دارند و این شاید مهم‌ترین دلیل موفقیت آن در جذب مخاطب، پس از ایجاد همذات‌پنداری باشد. جیم کری که به عنوان یک بازیگر هایپراکتیو شناخته می‌شود و توانایی‌های بالای او بر هیچ‌کس پوشیده نیست، از نقش‌های پیشین خود فاصله گرفته و با اتخاذ لحنی آرام، شخصیت جف پیکلز را یک انسان معقول، سرخورده و بسیار پیچیده نشان می‌دهد. کری با استفاده از تُنی که برای شخصیت جف در نظر گرفته در لحظات اوج داستان می‌تواند احساسات را بدون رفتن به حدود نهایی‌شان القا کند. او برای این‌که شخصیت جف پیکلز واقعی‌تر و ملموس‌تر هم بشود، کمتر از میمیک‌های جزئی استفاده کرده و ماهیچه‌های بی‌شمار صورتش را کمتر به کار گرفته است تا کم‌تر جیم کری و بیشتر جف پیکلز به نظر برسد.

نقش سباستین در سریال کیدینگ بسیار کلیدی است. او رهبری ارکستر جدیدی را برعهده دارد که بر بقایای یک آمفی تئاتر بزرگ بنا شده است. سِب اولین کسی است که مرتکب اشتباهِ بزرگِ فرار از واقعیت شده است.

ضمن این‌که در سریال Kidding جیم کری در دو نقش بازی می‌کند. یکی آقای پیکلز جلوی دوربین و دیگری جف پیکیریلو پشت دوربین و درگیر زندگی شخصی‌اش. اما در سه قسمت پایانی فصل دوم سریال، این دو شخصیت کاملا با هم ادغام می‌شوند و شاهد یک نقش واحد هستیم که حد وسط دو نقش پیشین واقع شده است. جیم کری برای رسیدن به این نقطه‌ی متمایز از شخصیت جف نیز تلاش زیادی کرده و با آغاز فصل دوم، چهره‌ی جدید شخصیت جف را به کمک متن داستان و شخصیت‌های دیگر (به ویژه پیتر) به مخاطب معرفی می‌کند و رفته رفته آن را جا می‌اندازد تا در فرصت مناسب (همان سه قسمت پایانی فصل دوم) از آن بهره‌برداری کند. بازی «کاترین کینر» در نقش دیدرا نیز یکی از بازی‌های برتر سریال محسوب می‌شود. با توجه به این‌که شخصیت دیدرا با احساسات متفاوتی درگیر است و موقعیت‌های بسیار متنوعی را تجربه می‌کند، بازه‌ی بروز احساساتی که کینر باید به آن‌ها دست پیدا کند بسیار وسیع است. او در نقش یک مادر برای فرزند متفاوت و روان‌پریش خود به گونه‌ای ظاهر می‌شود و در نقش یک همسر برای شوهر متفاوت خود به گونه‌ای دیگر. در جایگاه دخترِ سب به گونه‌ای عمل می‌کند و در جایگاه خواهر جف به گونه‌ای دیگر. نقش دیدرا در فصل اول کم‌رنگ است و شاید یکی از دلایلی که نویسندگان سریال تصمیم گرفتند حضور دیدرا را در داستان پررنگ کنند، دیدن توانایی‌های کاترین کینر در خلق این شخصیت و ایجاد تمایز بین چهره‌های متفاوت آن بوده است.

سریال Kidding یک پیام بزرگ و مهم برای مخاطب خود دارد و آن را به خوبی و با زبانی شیوا و تاثیرگذار بیان می‌کند. کیفیت انتقال پیام در قضاوت این سریال بسیار مهم‌تر از ماهیت پیام است، و اگرچه این سریال موفق می‌شود حرفی انسانی و در راستای منافع اجتماع به زبان بیاورد، این‌که آن را خوب بیان می‌کند اهمیت بیشتری دارد. در نهایت تماشای این سریال به همه توصیه می‌شود، چرا که برای لذت بردن از آن، انسان بودن کافی است.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.