فصل پنجم سریال The Handmaid’s Tale «سرگذشت ندیمه» سپتامبر امسال (2022) شروع به پخش کرد و در ماه نوامبر با 10 قسمت پایان یافت. سازندگان این سریال اعلام کردند که فصل 6 که آخرین فصل این مجموعه خواهد بود در دست ساخت است. برای خواندن بررسی فصل پنجم سریال The Handmaid’s Tale با گیمنیوز همراه باشید.
تا به اینجا
فصل پنجم از انتهای فصل چهارم شروع میشود (یعنی از اتمام داستان فرد واترفرد). سریال سرگذشت ندیمه بر گرفته از رمانی با همین نام است. ولی کتاب با سریال کمی تفاوت دارد. سریال باید برای بیینده جذاب باشد. این موضوع باعث میشود که نویسنده از خلاقیت خودش استفاده و تغییراتی را در فیلمنامه ایجاد کند تا هم نوشتهاش منحصربه فرد باشد هم سریال پربازدید. این تفاوتها از فصل اول قابل مشاهده است. ولی در کل، کتاب و سریال پیام مشابهای را برای مخاطبانشان دارند. تفرقه بین انسانها با استفاده از باورهایشان یکی از کلیترین مفهومهاست. و از همه مهمتر تبعیض جنسیتی. که البته در کتاب نژادپرستی نیز وجود دارد.
از فصل اول تا چهارم شاهد مفهوم دیکتاتوری و طرز رفتارشان با مردمانشان بودیم. جمهوری گیلید که مثال جامعه دیکتاتوری است؛ از باور و احساسات افراد برای کنترل آنها استفاده میکند. که این روش در چهار فصل اول با چرخش داستان در گیلید و تاثیرش بر مردماش در طبقات متفاوت روشن شد. البته قسمتهایی از سیاستهای خارجی آنها نیز نشان داده شد. ولی تمرکز نویسنده نشان دادن سرگذشت افراد در طبقات و جایگاههای مختلف یک جامعه دیکتاتوری بود. فصل پنجم نگاه عمیقتری به سیاستهای خارجی گیلید دارد.
بررسی فصل پنجم سریال The Handmaid’s Tale
کشورهای دیکتاتوری با کنترل شدید جامعه و استفاده از روشهای ظالمانه، به باور خودشان تلاش میکنند تا کشورشان را تبدیل به مکانی بهتر برای زندگی کنند. ولی سوال اصلی اینجاست: آیا سرزمینی که، در آن افراد آزادانه حق انتخاب ندارند، خوشحال نیستند و از همه مهمتر از کوچکترین حق و حقوق یک انسان محروم هستند؛ میتواند جای بهتری برای زندگی باشد؟
برای جوامع دیکاتوری افرادی که حقایق و جنایتهای آنها را برای جهانیان فاش میکنند همیشه یک تهدید هستند. آنها از روشهای مختلف برای تخریب و ترور این افراد استفاده میکنند تا بتوانند کشورشان را بینقص و مکانی جذاب نشان دهند.
در گیلید هم همین طرز تفکر وجود دارد. لارنس در تلاش است که گیلید را تبدیل به جای بهتری برای زندگی و تولیدمثل کند. او برای این کار نیاز دارد تا اقتصاد کشورش را ارتقا دهد. لارنس در تلاش است تا تصویر خوبی از گیلید در دنیا به نمایش بگذارد. روش گیلید برای فریب دنیا، استفاده از زنان و کودکان است.
علت استفاده لارنس از زنان و کودکان میزان تاثیرگذاری آنهاست. زنان و کودکان توانایی تاثیرگذاری بالایی دارند. آنها راحتتر میتوانند احساسات افراد را درگیر و آنها را به خودشان جذب کنند.
در همان شروع فصل اول متوجه شدیم که توانایی تولیدمثل کاهش پیدا کرده است. کودکان زیادی متولد نمیشوند و نسل بشر در خطر است. از طرفی هم گیلید با تلاشهای جون و امثال او به جنایت علیه بانوان متهم است. پس برای فریب دنیا از زنان و کودکان در صف اول استفاده میکند. چون در دنیای آنها کودکان و باروری به عبارتی نقطه ضعف و مشکل اول دنیاست.
در این مسیر سرینا نقش بسیار مهمی ایفا میکند. سرینا زنی است که از قدرتمند بودن لذت میبرد. ولی با مرگ همسرش او دیگر هیچ قدرتی ندارد. چون در گیلید یک زنِ بیوه جایگاهی ندارد. سرینا با کمک لارنس و دادن ایدهای برای جذب افراد و بهبود تصویر گیلید به دنبال قدرت است. ولی گیلیدی که از قدرت گرفتن زنان میترسد این اجازه را به او نمیدهد.
نفوذ گیلید در کانادا و داشتن پیروانی در این کشور باعث قدرت بیشتر این دیکتاتوری میشود. باز شدن مرکزی توسط سرینا و قرار دادن او به عنوان نماد موفقیت در کانادا روشی بسیار تاثیرگذار برای فریب کاناداییهاست.
سرینا نماد زنی است که با زندگی در هوای تمیز، ایمان به خدا و قوانین عجیب گیلید حامله شده است. و برای جذب افراد به گیلید در مرکز باروریای در کانادا به جای باروری گیلید را تبلیغ میکند. سرینا به دلیل بیوه بودن تحت مراقبت خانوادهای قرار میگیرد که با او مثل یک ندیمه رفتار میکنند. برای شخصیت سرینا این اتفاق بیداری را به همراه دارد.
از اول داستان شخصیت سرینا قابل بحث بود. او شخصیتی ناپایدار دارد. سرینا زنی تحصیل کرده و با استعداد است. او همیشه در تلاش بوده تا ثابت کند که قدرتمند است و میتواند یک انسان مفید باشد. با توجه بیشتر به شخصیتاش، سرینا در واقع موافق برابری جنسیتی است. ولی با وجود همه اینها در مواقعی رفتارهای بسیار عجیبی نشان میدهد. او پیرو همسرش و قوانین دیکتاتوری است. او انسان ترسویی نیست پس دلیل رفتارهای متفاوت او میتواند همان کنترل از طریق باورهایش باشد.
سرینا زنی مذهبی است که در خانوادهای مذهبی بزرگشده. با دیدن مادرش در فصل قبل معلوم میشود که او چه کودکیای داشته است. مسیر شستوشوی باوری او و تغییر جبههاش میتواند یک داستان الهام بخش برای افرادی باشد که سالها زیر سلطه خانوادههای مذهبی و جامعه دیکتاتوری مجبور به تظاهر و پیروی بدون تفکر بودهاند. باورهای انسان قابل تغییر است. مسیر تغییر باور آسان نیست ولی امکانپذیر است. درست مثل سرگذشت سرینا تا به اینجا.
یکی دیگر از روشهای فریب دنیا توسط لارنس، استفاده از شهری است که به گفته خودش مشابه با هنگ کنگ است. (یعنی شهری نسبتا آزاد در دل یک دیکتاتوری).
مردم کانادا که از هجوم مهاجران آمریکایی خسته شدهاند؛ خواستار خروج آنها هستند. لارنس میخواهد از این فرصت برای برگرداندن مردمش استفاده کند. او با ساخت جزیرهای در گیلید که در آن مردم زندگی آزادتری نسبت به گیلید دارند (ولی نه کاملا آزادانه) از مهاجران آزادیخواه میخواهد تا به این جزیره بیایند. باهوشی لارنس وقتی ثابت میشود که او برای جذب مهاجران، اولین نفر از جون دعوت میکند. چون جون یک چهره شناخته شده و به دید عموم رهبر آزادیخواهان است. لارنس به جون قول زندگی آرام در کنار فرزندانش را میدهد.
این روش دیکتاتوریها برای فریب دنیاست. وقتی یک کشور توسط مردمش مورد تایید قرار بگیرد، دنیا میپذیرد که این کشور جای خوبی برای زندگی است و آن را به رسمیت خواهند شناخت. با برگشت مهاجران آمریکایی به گیلید، این دیکتاتوری مورد رسمیت شناخته میشود. حتی با وجود کثیفترین سیستم و نقض حقوق بشر. این روشی است برای پنهان کردن جنایت.
برای همین است که وجود فردی مثل جون که جنایتهای گیلید را جهانی کرده خطری بسیار بزرگ تلقی میشود و گیلید در تلاش برای ترور اوست. برای جوامع دیکاتوری افرادی که حقایق و جنایتهای آنها را برای جهانیان فاش میکنند همیشه یک تهدید هستند. آنها از روشهای مختلف برای تخریب و ترور این افراد استفاده میکنند تا بتوانند کشورشان را بینقص و مکانی جذاب نشان دهند. زیرا با چهرهای خوب میتوانند تجارت کنند و اقتصاد خوبی داشته باشند. در نهایت همه این بازیها برای قدرت و پول است.
در نگاه کلی به بررسی فصل پنجم سریال The Handmaid’s Tale متوجه تمرکز این فصل به بازیهای سیاسی و قدرت و پول میشویم. ولی یک موضوع که از ابتدای شروع این مجموعه مورد بحث بوده جنایت علیه زنان است. در این فصل نتیجه این جنایتها بر روحیات زنان و کودکان قابل مشاهده است.
خودکشی دختر بچه قربانی تجاوز از دردناکترین نتیجههای جنایت علیه زنان و کودکان است. زنان آسیب دیدهای که از شدت خشم پایگاه مبارزه و انتقام تشکیل میدهند. زنانی که حاضر هستند، دستشان را به خون آلوده کنند و از عواقب احتمالی نیز ترسی ندارند.
انتقام برای چند دقیقه بیشتر جذاب نیست. این آسیبهای روحی و روانی هستند که تاثیر جبران ناپذیر بر انسان میگذارند.
کلیترین و اصلیترین مفهوم این سریال برابری جنسیتی است. ولی جزئیات است که به یک داستان جان میدهد. این جزئیات نه تنها سریال را جذاب، بلکه تاثیرگذار میکنند، تا حدی که تبدیل به باور در ناخودآگاه مخاطب میشوند. این سریال با نشان دادن جزئیات دقیق نه تنها به درک برابری جنسیتی کمک میکند، بلکه باعث میشود تا دیکتاتوریها بهتر شناخته شوند و مردم نیز روشهای مبارزه با آنها را یاد بگیرند.