من و من؛ بررسی فیلم «همزاد»
سال 2014 دو فیلم به نامهای “همزاد” و “دشمن” منتشر شدند که بسیار به هم شباهت داشتند، به نوعی که به نظر میرسد خط داستانی مشابهی داشته باشند و یا اینکه یک ایده توسط دو کارگردان به دو شیوهی مختلف ساخته شده باشد، جالب اینجاست که از روی یک کتاب هم اقتباس نشدهاند، “دشمن” از روی کتاب “همزاد” نوشتهی خوزه ساراماگو و فیلم “همزاد” از روی کتابی نوشتهی فیودور داستایوفسکی ساخته شده. شباهت این دو فیلم از این جهت است که هر دوی این فیلمها دو شخصیت با ظاهری یکسان را از کاراکتر اول خود معرفی میکنند (قبلا چیزی شبیه به این را در “پرسونا”ی برگمان دیده بودیم). همچنین دلیلِ آوردن این دو شخصیت و تفاوتهایی که با هم دارند، در هر دو فیلم با هم شباهت دارند، ولی شباهتِ بین دو فیلم همینجا تمام میشود. “دشمن” فیلمی سوررئالیستیِ محض و اثری بسیار جدی، تاریک و زیر پوستی است، ولی “همزاد” بیشتر به یک نئو سوررئال اکسپرسیونیستی شبیه است که در فضا سازیِ عجیب و غریبش آدم را یاد “برزیل” ساختهی تری گیلیام میاندازد.
“همزاد” داستان فردی دست و پاچلفتی به نام سایمون جیمز (جیسی ایزنبرگ) است که کسی دوستش ندارد و تحویلش نمیگیرند اما با اینحال آدم خوبیست. یک روز کارمندی در ادارهای که او کار میکند استخدام میشود به نام جیمز سایمون (جیسی ایزنبرگ) که دقیقا شبیه او است ولی کسی غیر از خود سایمون این شباهت را نمیبیند. وجود جیمز در زندگیِ او، سایمون را رفته رفته دچار مشکلات روانشناسانه میکند…
این فیلم دارد دنیایی جدید را میآفریند، دنیایی سیاه که به نظر میرسد در آینده باشد با اینکه حتی ظاهری نسبتا قدیمی دارد، همچون دنیایی که دیوید لینچ در “کله پاک کن” آفرید. “همزاد” از چندین شخصیتش دو نفر را به تصویر میکشد و به روی فقط یک شخصیت تمرکز نمیکند. هدف “همزاد” مشخص است، اگر یک نگاه به روایت فیلم بیندازیم متوجه این هدف خواهیم شد: شخصیت اول فیلم، همان سایمون جیمز، فردی خجالتی، مظلوم و توسری خور است، ولی فرد جدید، جیمز سایمون، انسانی دارای صفات برعکس سایمون است، همانطور که اسمش هم برعکس است، او فردی دوستداشتنی، پر رو، خوش سخن، خوش شانس و مقتدر است. با وجود جیمز، سایمون در حال محو شدن است، گویی که قرار است از صفحهی روزگار محو شود، اول کارت اعتباریاش از بین میرود و نامعتبر میشود سپس هم در اداره همگی او را دارند فراموش میکنند. بر عکس سایمون، جیمز که انسانی بد ذاتی هم است، هر روز دارد در جامعهاش پر رنگتر میشود. همانطور که میبینید روایت فیلم خود خیلی چیزها را روشن میکند.
“همزاد” دارای روایتگری دانای محدود است و به همین دلیل هم است که روایت یا همان دوربین ما همیشه همراه با سایمون است و جیمز را شخصیتی فرعی تلقی میکند، کاری که در “دشمن” انجام نمیشود، همین کار باعث شده تا “همزاد” دیگر تبدیل به پازلی سخت و دستنیافتنی نشود، درواقع کارگردان ترازوی شخصیتیِ را به سوی سایمون سنگین کرده، همانکاری که دنیس ویلنوو نکرده و در فیلمش از روایتگری دانای کل استفاده کرده.
“همزاد” از آن دسته فیلمهای عالیایست که نمونهاش خیلی کم در سینماها یافت میشود، فیلمی منحصر به فرد به همراه بازی شاهکار و قابل لمس جیسی ایزنبرگ که وقتی جیمز وارد فیلم میشود فکر میکنید بازیگر دیگری دارد نقش او را بازی میکند، فیلمی که کارگردانش را در زمرهی کارگردانان تازه نفس قرار میدهد.
اولین فیلم ریچارد آیواید، “زیردریایی”، که فیلم خیلی خوبی هم بود ولی به خاطر مقایسههایی ناشیانه که آنرا در کنار آثار وس اندرسون قرار میداد، ضربه خورد. وقتی “زیردریایی” را در کنار فیلمهای وس اندرسون قرار بدهیم، انتظارات عجیب و غریبی که برای ما به وجود میآید باعث میشود فیلم آنگونه که باید دیده نشود. با اینکه “همزاد” یک جواب دندان شکن برای کسانی است که او را به تقلید از وس اندرسون محکوم کردند، ولی باز هم خطر مقایسهای بسیار ناشیانه با تری گیلیام وجود دارد، امکانش تقریبا صفر است که ما چیزی را در یک فیلم ببینیم که تابحال در طول تاریخ صدسالهی سینما از آن استفاد نشده باشد، در خیلی از موارد هم کارگردان ممکن است اصلا آن فیلم ها را ندیده باشد، ولی اگر هم دیده باشد، این کار به معنای تقلید نیست. من در نوشتهام اشاره کردم که فضاسازیِ فیلم من را تا حدی یاد “برزیل” انداخت، مقایسه هم نباید از این حد پا فراتر بگذارد تا نه خیانت به فیلم باشد و نه از ارزش نوشته کم کند.
“همزاد” فیلمی دربارهی ذات سیاه انسان هاست، دربارهی دوئل انسان با نفس خویش ،دربارهی انسانی است که درونیات و آرمانیات ذهنش را در هیبتی انسانی وارد دنیایش میکند و خودش را با آن روبرو میکند، و آنجاست که پی به واقعیاتی میبرد که در درونش نهفته بوده و تنها راه برای از بین بردن آنها، از بین بردن خودش است، همانطور که دیوید لینچ میگوید: انسان فقط با مرگ به کمال خواهد رسید.
حرف آخر: فیلم ایدهی اورجینالی ندارد، حتی زمان داستایوفسکی هم اورجینال نبوده، ولی یک داستان عالیست که آیواید هم فیلمی عالی بر اساسش ساخته.