مرگ بر روی رود نیل، ساخته کنث برانا، دومین اقتباس این کارگردان از نوشتههای آگاتا کریستی و کارآگاه افسانهای آثارش یعنی هرکول پوآرو است. «قتل در قطار سریع السیر شرق» با استقبال منتقدان همراه نبود، اما با فروش بیشتر از 350 میلیون دلار در گیشه به موفقیت رسید. این موفقیت دیزنی را متقاعد کرد که این پروژه ارزش سرمایهگذاری را دارد. نتیجه آن شد که با نشستن کنث برانا بر صندلی کارگردانی و بازگشتن مایکل گرین به عنوان نویسنده، ساخت «مرگ بر روی رود نیل» (فیلم Death on the Nile) کلید خورد.
داستان فیلم با مقدمهای از هرکول جوان در لباس سربازی ساده در جنگ جهانی اول شروع میشود. در ادامه هرکول پوآرو (کنث برانا) را در کلابی در لندن 1937 میبینیم که گوش به موسیقی بلوز در حال اجرا سپرده و مشغول تماشای رقص زوجی جوان در میانه کلاب است. آقای سایمون دویل (آرمی همر) جوان خوش چهره و رعنا و نامزد زیبایش ژاکلین (جکی) دو بلفورت (اما مکی) در حال رقصیدن با آهنگ بلوز در حال اجرا توسط سالومه آتربورن (سوفی اوکوندو) هستند که با ورود خانم لینت ریجوی (گل گدوت)، خانمی بیاندازه زیبا و وارث خاندان متمول ریجوی، تمام توجهات حاضران در کلاب به سمت او میرود. در ادامه متوجه میشویم که لینت و جکی دوستان دوران مدرسه هستند و جکی، لینت را با نامزدش سایمون آشنا میکند.
اما داستان اصلی حوالی چند ماه بعد در مصر، جایی که پوآرو توسط دوست قدیمیش بوک (تام بیتمن) به جشن ماه عسل خانم لینت ریچوی و سایمون دویلی که نامزدیش با جکی را بهم زده و به ازدواج لینت درآمده است دعوت میشود. همانطور که میتوانید حدس بزنید، اینجا و در مصر است که باید منتظر اتفاقات اصلی فیلم باشید. در ادامه با بررسی فیلم Death on the Nile همراه گیمنیوز باشید.
«هرکجا طبیعت انسان هست، درام هم هست» – هرکول پوآرو
مایکل گرین و کنث برانا در مقدمه سیاه و سفید فیلم، نیم نگاهی به گذشته و شخصیت هرکول پوآروی قبل از پوآرو شدن را به ما عرضه میکنند. سربازی ساده در جنگ جهانی که قدرت استدلال و هوش و ذکاوتش جان بسیاری از همرزمانش را نجات میدهد. «تو برای کشاورز بودن زیادی باهوشی». این را فرماندهاش به او میگوید. درست قبل از رفتن روی یک تله انفجاری.
اما آنها پا را از کارآگاه درون پوآرو فراتر میگذارد. در به تصویر کشیدن پوآرو، یا باید او را به آسمان هفتم عروج بدهید یا از آسمان به زمینش بکشید. انسانیتش را به تصویر بکشید. نشان دهید که او تماما تشکیل شده از قدرت استدلال و ذکاوت و ظن خالص نیست. او هم انسان است و احساسات دارد. گرین و برانا راه دوم را بر میگزینند. آنها نه تنها دلیل اصلی به وجود آمدن سبیل منحصر به فرد پوآرو داستانشان را بازگو، بلکه چشمهای از آن چه در قلبش میگذرد هم به نمایش میگذارند.
مرگ زودهنگام داستان، پیش از رفتن بر روی نیل
مقدمه فیلم که به پایان میرسد، انقدر انتظاراتتان بالا میرود، که نمیتوانید آنچه را که در ادامه میبینید باور کنید. بعد از تمام شدن فیلم با خودم گفتم ای کاش فیلم همانجا تمام میشد. یک داستان جنایی، داستانی که قهرمانش هرکول پوآرو است نباید انتهایش قابل پیشبینی باشد. افسوس که فیلم هنوز به نیل نرسیده تا قتلی رویش اتفاق بیفتد من قاتل و مقتول و حتی انگیزه قتل را هم پیدا کرده بودم. آنچه باقی مانده بود چگونگیاش بود و تقلاهای پوآرو برای یافتن جواب که آقای برانا با موفقیت، لذت دیدن آن را هم گرفته است. شخصیتهای مکمل داستان پوآرو، باید درگیر کننده باشند. باید برای مخاطب پرداخته شوند و هرکدام به اندازه دیگری دلیلی برای قاتل بودن داشته باشند. مخاطب باید بین آنها دائما در تردید باشد که کدامشان قاتل است. آن جاست که پوآرو بودن معنا پیدا میکند و میفهمیم که پوآرو بیدلیل پوآرو نیست.
جای حسرت است که با این تیم بازیگری توانا، انقدر در حق شخصیتهایشان اجحاف شده است. تنها شخصیتهایی که به خوبی پرداخته شده و بازیگرانشان هم به خوبی از عهده نقششان برآمدهاند سالومه و برادرزادهاش رزالی (لتیشا رایت) که مدیر برنامههایش است هستند. شاید تنها تغییر درستی که آقای گرین نسبت به نسخه 1978 این فیلم داده است، تغییر دادن شخصیت سالومه به یک زن خواننده بلوز سیاهپوست است. این شخصیت از Sister Rosetta Tharpe الهام گرفته شده و در واقع از صدای او هم در فیلم استفاده میشود. این گونه فیلم قادر است نیم نگاهی هم به شرایط سیاهپوستان در کشورهای توسعه یافته قبل از جنگ جهانی دوم بیندازد.
فرصتهای از دست رفته
در این فیلم به غیر از رزالی و سالومه، نامزد سابق لینت یعنی لاینس ویندلشام (راسل برند)، خدمتکار لینت یعنی لوییز (رز لزلی)، مادر ناتنی کمونیست لینت یعنی ماری ون شویلر به همراه پرستارش بوورز (جنیفر ساندرز و داون فرنچ)، وکیل خانواده ریجوی یعنی کاچادوریان (علی فاضل)، و شخصیتی که گرین به داستان اضافه کرده، مادر بوک دوست پوآرو، یعنی یوفمیا بوک (آنت بنینگ) هم روی آن قایق کذایی با پوآرو و لینت و سایمون و جکی حضور دارند. اما بازیگران ماهر چه فایدهای دارند وقتی نه تنها شخصیتهای فیلم، بلکه انگیزههایشان (انتقام، پول و حسد) هم انقدر ناپختهاند که سر دل مخاطب میمانند.
آدم نمیتواند جلوی خودش را بگیرد تا به این فکر نکند که اگر به این شخصیتها به اندازه کافی عمق داده میشد، چقدر در گیرایی فیلم میتوانست تاثیرگذار باشد. فقط اگر مخاطب با هرکدامشان به خوبی آشنا میشد و بستری فراهم میشد تا درکشان کند. حتی باری که پوآروی برانا از تمام ضربههای روحیای که در زندگیش خورده و عزیزانی که از دست داده و احساس گناهی که به خاطرشان دارد به دوش میکشد هم بعضی اوقات خریدنی نیست.
«هرگز از چیزهای کمارزش بدتان نیاید» -هرکول پوآرو
گدوت و همر کوچکترین کششی بینشان نیست. من نمیتوانستم باور کنم عشقی اصلا بین این دو وجود دارد که ارزش از بین بردن دوستی چندین ساله لینت و جکی و یا بهم زدن قرار ازدواج جکی و سایمون را داشته باشد. اما مکی از طرف دیگر، به خوبی راه بازی کردن جکی عاشق پیشه را پیدا کرده. بر خلاف میا فارو در نسخه 1978 فیلم، مکی به جای یک روانپریش احساساتی، جکی را به عنوان زنی اغواگر، دردسرساز و خطرناک به تصویر میکشد. جکی از همان لحظهای که با جذبه تمام از ناکجا وارد جشن نامزدی لینت و سایمون میشود، جای پای شخصیتش را محکم میکند. بازیگران دیگر فیلم هم تا جایی که شخصیتهایشان به آنها اجازه داده بازی خوبی از خود به نمایش گذاشته اند. از ساندرز و فرنچ و شوخیهای تک خطیشان تا بنینگ و راسل برندی که شرم آور است چقدر از استعدادشان کم بهره بردهاند.
از فرصتهای از دست رفته این فیلم که بگذریم، باید به تیم طراحی صحنه و لباس و گریم دست مریزاد گفت. گل کاشته اند. لوکیشنهای فیلم از زیبایی و دقت شگفتآوری سرشارند. لباس شخصیتها، خصوصا لینت و جکی در مقام خودشان آثار هنری مجزایی محسوب میشوند و طراحی گریم شخصیتها خارقالعاده است. تنها کمی تلاشهای تیم جلوههای ویژه تو ذوق میزند که آنها هم در میان زیباییهای بصری دیگر فیلم قابل قبولند.
فرخنده آن امید که حرمان نمیشود
در مجموع اگر قتل در قطار سریعالسیر شرق را دیده باشید، احتمالا انتظار زیادی هم از فیلم Death on the Nile ندارید. اما برانا با بلفاست (Belfast) و گرین با بلیدرانر 2049 و لوگان (Logan & Blade Runner 2049) در کارنامههایشان، نشان دادهاند که خیلی بیشتر از چیزی که در این فیلم ارائه میکنند توانایی دارند. مقدمه فیلم، سالومه و رزالی و نقاط پراکنده دیگری در طول داستان هم به طرفداران و مخاطبان امید آیندهای بهتر برای این سری از فیلمها را میدهند.
اگر بخواهم یک نظر کلی درباره این فیلم بدهم، باید بگویم جذابیت بصری فیلم، بازی خوب چندی از بازیگران و پازلهای پیش روی پوآرو، در کنار درگیریهای درونی و احساس گناهش و دیالوگهایی که بین سالومه و پوآرو رد و بدل میشود و چند سکانس پر پیچش در طی داستان، مرگ بر روی رود نیل را آنقدری سرپا نگه میدارند که ارزش تماشا کردنش را داشته باشد. مطمئنا اگر چنگال کمپانیها راه نفس کشیدن هنرمندان را باز بگذارد، فیلمهای بلاکباستر هم کمتر از فیلمنامههای بد ضربه میخورند و هم نقاط مثبت پراکندهشان در طی این فیلمها تبدیل به کشمشهایی از نقطه ضعف در کیکی کشمشی از جنس یک فیلم خوب خواهد شد.
موافقم که سخته پیدا کردن جنایی خوب این روزا
از لیستم خارج شد