نقد و بررسی فیلم A Rainy Day in New York – آزاردهنده بودن خندهی یک زن
«وودی الن» از جمله سینماگران نیویورکی است که حداقل در یک دههی اخیر آثاری مشابه خلق کرده و موتیفهای تکرارشوندهی زیادی در فیلمهای او به چشم میخورند. الن که ابتدا به عنوان یک کمدین و سپس به عنوان یک نویسندهی خبره و خلاق، با ایدههایی تمام نشدنی شناخته میشود، از آن دست فیلمسازانی است که تماشای آثار او همیشه به مثابه لذت بردن از سادگی سینما و پیچیدگی زندگی و انسانها، حال تماشاگر را بهتر میکند. فیلم جدید وودی الن با نام A Rainy Day in New York نیز یکی از فیلمهای لذتبخش و سرحال آور او است، البته برای دوستداران سینمای الن. در ادامه به نقد و بررسی این فیلم میپردازیم. با گیمنیوز همراه باشید.
برخلاف همیشه، این بار وودی الن با یک بازیگر زن مطرح و شناخته شده کار نکرده و سودای تبدیل کردن بازیگرش به ستاره را کنار گذاشته است. شناخته شدهترین زن بازیگر در فیلم جدید وودی الن «سلنا گومز» است که در مقایسه با فیلم قبلی که بازی «کیت وینسلت» و فیلم قبلترش که «کریستین استوارت» را در خدمت خود میدید، یک تنزل درجهی واضح محسوب میشود. حواشی زندگی شخصی وودی الن تاثیر زیادی بر همکاری او با بازیگران زن داشته و مشخصا در کم شدن استقبال از فیلمش در باکس آفیس نیز موثر بوده است. برخلاف تصور اما، حضور سلنا گومز در فیلم A Rainy Day in New York حضوری گرم و صمیمی است و اجرای او نیز به لطف کارگردانی الن، از سطح مبتدی فراتر رفته است. اگرچه جنس بازیها همیشه در مکتب نیویورک درونی و طبیعی بوده، وودی الن همیشه برای خلق شخصیتهای زن توسط بازیگرانش تلاشی مضاعف کرده است. تلاشی که در این فیلم نیز کاملا مشهود است و هم در مورد بازیگران فرعی و هم در مورد بازیگر نقش اصلی زن صدق میکند.
«ال فنینگ» بازیگر زن اصلی فیلم وودی الن، اگرچه در ایفای نقش خود به شکلی ترحمبرانگیز و پذیرفتنی تلاش میکند، درگیر یک شخصیتِ غیراصولی است. شاید نگاه وودی الن به «زن» همزمان با نگاهِ زنان به وودی الن تغییر کرده است، اما او در این فیلم در کنارِ تصویر کردن زن به عنوان ابژهی شهوت و خواستهی مرد، آن را به شکلی دیگر تحمیق میکند. تصویر زن در فیلم وودی الن، مجموعهای غیرقابل تحمل از واکنشهای دفاعی روانکاوی پذیر را خلق میکند که از هنرمندی در این ابعاد بعید است. اما باید دانست و توجه داشت که همواره یکی از راههای رهایی از فشارهای روانی برای یک هنرمند خلق اثر و بازتاب ایدههای فروخفتهی ذهن در آن است. اثری که وودی الن در آن به طور مشخص به چهار زن میپردازد، از این حیث قابل توجه است.
زن اول، «اشلی» است. یک دخترِ روستایی احمق و بسیار متظاهر که به دلیل زیبایی و سادگی (شاید هم حماقت) خود، همیشه در معرض توجه است. وودی الن این زن را به گونهای در کنار شخصیت اصلیِ فیلمش میگذارد که هیچ بینندهای نمیتواند برتری «گتسبی» را در این رابطه نادیده بگیرد. تنها برتری اشلی نسبت به دیگران، که همان ظاهر زیبا و فریبندهی او است هم در سایهی زیبایی گستبی رنگ میبازد تا او حتا از این حیث هم یک موجود برتر و در موضعِ قدرت به حساب نیاید. هر چه در این رابطه دیده میشود، مسامحت و خویشتنداری گتسبی است که نشاندهندهی سلطهی فکری و اخلاقی اوست. گتسبی که فرد مطلع و روشنفکری است، دانش خود را به رخِ اشلی میکشد و تلاش میکند با تقریر ایدههای خود برای اشلی، در نظر او دستنیافتنی، بزرگ و موجه جلوه کند، که البته موفق هم میشود. اما اشلی حتا از این هم احمقتر است که اینها را بفهمد، و تنها طوطیوار به تکرار حرفهای گتسبی میپردازد. این زن، در میانهی داستان تصمیم میگیرد به گتسبی خیانت کند.
زن دوم، «شانون» است. شانون که خواهر کوچکترِ دوستدختر قبلی گتسبی است، از خود میل واضحی به گتسبی نشان میدهد. این شخصیت، نمایندهی طبقهی ثروتمندی است که به شدت متظاهر، خودفریفته و خودبزرگبین است، و با وجود تمایلی که به گتسبی دارد، از ابراز آن به وضوح خودداری میکند، چون اساسا خوش ندارد در موضع ضعف قرار بگیرد. او تکهی دیگری از پازلِ نگاه جدید وودی الن به زن است. یک انسانِ غیرقابل تحمل، اما به شدت جذاب که خود را در معرض نمایش قرار میدهد، اما اصرار دارد که این کار را با اکراه انجام داده و تنها برای کمک کردن به یک دوست به آن دست زده است. در حالی که تماشاگر به وضوح متوجه قصد اصلی شانون در طول فیلم میشود، این شخصیت همچنان به تظاهر ادامه میدهد. این زن، در میانهی داستان نگاه گتسبی به رابطهی عاطفیاش با اشلی را تغییر میدهد.
زن سوم، «مادر گتسبی» یا خانم ولز است. او که همواره سایهاش بر رفتارهای گتسبی پیداست، برای تبدیل شدن به چیزی که هست تلاش کرده است. پیشزمینهی ذهنی تماشاگر در قضاوت شخصیت مادر بسیار موثر است، اما گتسبی مدام اطلاعاتی از او به بیننده میدهد تا مسیر را برای رسیدن به نقطهی نهایی فیلم هموار کند. اگرچه وودی الن همواره نگاه مشابهی به زن در نقش مادر در فیلمهای خود داشته است، این بار جسورانهتر و بیپرواتر ایدهاش را اجرا میکند. مواجههی گتسبی با واقعیتِ وجودی مادرش در پایان فیلم، به نقطهی اپیفنی او تبدیل میشود و کاری میکند تا او حداقل در ظاهر برای زنها احترام بیشتری قائل شود، هرچند اصلاحی در رفتار او و نوع نگاهش به زندگی صورت نمیگیرد. اما مشخصا این زن است که در پایان داستان، تصمیم گتسبی را تغییر میدهد.
زن چهارم، «لیلی» است. همسر برادر گتسبی که نه تنها ابژهی شهوت و نمونهای در معرضِ نمایش است، که یک موجود غیرقابل تحمل، با خندههای ناکوک هم هست. او در یک قدمی گتسبی آنقدر مهربان و صمیمی رفتار میکند که هیچ تماشاگری ممکن نیست به تلاش او برای نزدیک شدن به گتسبی بیاندیشد. با این حال این مفهوم ضمنی از طریق لیلی منتقل میشود. این زن، نمونهی درک شدنی انسانی است که برای رسیدن به خوشبختی از هیچکاری سرباز نمیزند. آیندهی او در شخصیت «کانی» همسر «تد دیویدف» بازتاب داده میشود، که زنی پرخاشجو، غیرمتعهد و مغرور است.
تصویرِ نهایی وودی الن از زن در فیلم A Rainy Day in New York تصویری دوستداشتنی نیست. او در پایان برای همهی اتفاقات ناگوار در فیلمش یک زن را به عنوان مقصر و مسئول معرفی میکند و پرونده را میبندد، بدون اینکه نگران تبدیل شدن فیلمش به مانیفستی ضدفمنیستی باشد. در عین حال، مردهای فیلم او همیشه برنده، برتر، مظلوم و درک نشده هستند. چه خود گتسبی که مشخص است تنها به خاطر زیبایی ظاهرش با اشلی کنار آمده و هیچ سنخیتی با او ندارد، چه تد، که مورد خیانت همسرش واقع شده اگرچه خود قبلا این اشتباه را مرتکب شده است، چه «رولند پولارد» که ایدههایش شکست خورده، درک نشده و ستایش نمیشود، همه در کنار زنهایی قرار میگیرند که به ندرت میتوان آنها را مایهی آسایش و پیشرفت دانست. تماشاگر با شنیدن خندههای لیلی هم حتا حق را به برادر گتسبی میدهد، و به نظرش نمیرسد که به هم زدن زندگی مشترک و خروج از یک رابطهی متعهد عاطفی صرفا به خاطر آزاردهنده بودن «خنده»ی یک زن کاری غیرمنطقی و غیراخلاقی باشد.
متن وودی الن همچنان روان، دلنشین و زیرکانه است و فیلم A Rainy Day in New York نکتهای قابل نقد در این مبحث ندارد. شاید بتوان گفت که موتیفهای تکرارشوندهی وودی الن از شخصیتها، زمان و مکان رخداد فیلم و موضوع همیشگی فیلمهایش یعنی «خیانت» دیگر تکراری شده است، اما او همچنان با قلم زیبندهی خود، هر داستان را با جریانی متفاوت از کلمات روایت میکند تا این ضعف بزرگ و اساسی در آثار او به چشم نیاید. به هر حال دنیا هر چند سال یک بار به یک عاشقانهی وودی النی در نیویورک یا پاریس نیاز دارد و چه کسی بهتر از او میتواند این فضای رمانتیک را بازتولید و بهروزرسانی کند و هر بار قصهی جدید اما آشنایی داشته باشد؟
هر بار که وودی الن فیلم جدیدی میسازد و خودش جلوی دوربین نمیرود، احتمالا یک بازیگر مرد جوان و خوشچهره که قادر به تقلید لحن و صدای ادای دیالوگهای وودی الن است جایگزین او میشود. در فیلم Cafe Society «جسی آیزنبرگ» در این موقعیت قرار گرفته و درخشیده بود و این بار «تیموتی شالمه» در این موقعیت، حتا به نتیجهای بهتر رسیده است. در واقع شخصیت گتسبی هر چقدر هم از نقشهایی که وودی الن قبلا خود در آنها بازی میکرد دور باشد، با بازی تیموتی شالمه بیشتر از همیشه به آن تصویر آشنا نزدیک شده است. نه تنها در لحن و سبکِ ادای دیالوگها که در راه رفتن نیز تیموتی نقشهای وودی الن را تقلید میکند و نمونهای دقیق و درخشان از بازی برای یک کارگردان مولف و تثبیت شده را میسازد که تا مدتها در کارنامهی هر دو از آن یاد خواهد شد.
دیگر ابعاد فیلم A Rainy Day in New York وودی الن چندان نیازمند نقد و بررسی نیستند، چون تصویر و تفکر پویایی در آنها یافت نمیشود. استریوتایپهای همیشگی داستانهای کمدی-رمانتیک برای خلق موقعیتهایی از قبیل خیانت، آشنایی و جدایی بر تن قصهی وودی الن زار میزنند و اگر شخصیتپردازی زنان در فیلم نبود، آن را به اثری پایینتر از متوسط هم تبدیل میکردند. اگرچه سیمای کلی فیلمِ وودی الن، لذتبخش و دلنشین است و میتواند یک قصهی دوستداشتنی و صمیمی از یک عاشقانهی نیویورکی در هوای بارانی باشد، آنقدر که انتظار میرفت عمق و گستردگی معنا در آن یافت نمیشود تا فیلمِ وودی الن در حدِ یک فیلمِ خوب دیگر از وودی الن باقی بماند و این کارگردان یک سال دیگر را هم بدون خلق یک اثر ماندگار و شاهکاری جذاب و بهیادماندنی سپری کرده باشد.
عالی بود. نقد و بررسی فیلم روزی بارانی در نیویورک از همه ی شخصیت ها و کامل بود