آثار هنری روایتهایی از تجربیات مختلف و در هم آمیخته هنرمندان هستند که -هر چه در ارائه موفقتر- میتوانند [بیشتر] مخاطب را به واکنش وا دارند. واکنش به فیلم دیدن، الزاما ابراز نظر درباره آن نیست. اگر با یک فیلم غمگین میشوید، به فکر فرو میروید، خسته میشوید و یا چیزی در نقد یا ستایش آن مینویسید، به آن واکنش نشان دادهاید. همینطور در مدیومهای دیگر: میتوان کتابی خواند و واکنش خاصی به آن نشان داد. گاهی واکنش یک نفر به خواندن کتابی، تبدیل کردن آن به یک فیلم است. اتفاقی که به عقیده من در فیلم «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» (Where the Crawdads Sing) افتاده است. ساخت این فیلم اقتباسی، یک نوع واکنش پرخرج و پر زحمت به خواندن رمانی به همین نام نوشته «دالیا اوونز» است. واکنشی زنانه که در یک مثلث با سه راس «الیویا نیومن»، «لارن نوستاتر» و «ریز ویترسپون» رخ داده است. در ادامه با نقد و بررسی فیلم Where the Crawdads Sing همراه گیمنیوز باشید.
فیلم Where the Crawdads Sing را به زحمت میتوان یک اقتباس سینمایی از یک داستان بلند پنداشت. فیلم تنها یک برداشت سطحی از داستانی ملودرام و با ظرافت است. داستانی ناتورالیستی، با شخصیتهای چند بعدی و عمیق، که روایتی عاشقانه را در چند لایهی مختلف با ریتمی حساب شده به مخاطب ارائه میکند. اما آنچنان که فیلمِ نیومن میگوید، داستان یک روایت ساده و کمعمق با شخصیتهای قابل درک اما سطحینگر و سیاه و سفید است که تنها در ستینگی طبیعتمحور اتفاق میافتد.
فیلمنامه بیشتر شبیه به یک مقاله خلاصهشده از اتفاقات رمان است. «راوی» هم انگار یک دانشآموز دبیرستانی است که به رغم مشکلات زیادی که در زندگی شخصیت اصلی احساس کرده، تلاش دارد به هدف اصلی خود یعنی خلاصه کردن دست پیدا کند. از این رو، بیشتر جزئیات را سرسری میگیرد و از آنها چنان عبور میکند که عمق داستان عملا از بین میرود. فیلم یک مشکل بزرگ و چندین مشکل کوچک دارد: کم مشقت نشان دادن زندگی در تنهایی و بیسرپرستی درمتروکهی مرداب برای یک کودک و سیرِ ناملایم بزرگ شدن او تا تبدیل شدن به یک نویسنده. این همان خشت کجی است که معمارِ ناشی فیلم، آن را در همان ابتدای دیوارِ کوتاه و نحیف ساختهاش قرار میدهد.
ساده پنداشتن سختیهای فراوان سیر تکاملی شخصیت که عمق لازم احساسی را از آن میگیرد، تنها ایراد فیلمنامه این اثر به اصطلاح اقتباسی نیست. در ادامهی همین روندِ سادهانگاری، گذر عمر با این همه چالش برای «کایا» همچون گذران فصلها در پی هم، بیزحمت خاصی تصویر میشود. به همین خاطر، نه اتفاقات دراماتیکی که در زندگی او میافتند و نه شخصیتهای دیگر، آنچنان موثر نمایش داده نمیشوند. هیچ کدام نمیتوانند تاثیر درستی بر مخاطب بگذارند و این شامل پلات اصلی فیلم که در زمان حال در حال رخ دادن است هم میشود.
«چیس اندروز» مردی که ظاهرا به قتل رسیده، دلباختهی دختر مرداب است. اما با پسزمینهای که فیلم درباره زندگی کایا به دست میدهد، حضور او با نقشی احساسی، در زندگی این دختر ابدا توجیه نمیشود. در واقع، دلدادگی آسان کایا به چیس اندروز، بعد از همه تجربیاتش با پدر و «تیت» باورپذیر نیست. او همچنین محتاج حضور یک «تکیهگاه» هم نیست، چون از کودکی به این سبک زندگی عادت کرده است. فیلم حضور اندروز را توجیه نمیکند. در عوض، او را به سادگی وارد حریم خلوت کایا میکند و مقدمات سواستفادهی بعدی را فراهم میآورد.
زندگی کایا، تلاش او برای مستقل ماندن و عادت به تنهایی، و حتا تلاشهایش برای نوشتن کتاب در فیلم بدیهی نشان داده میشوند. مثل تصویری که اینستاگرامرها از زندگی خود به مخاطبین ارائه میدهند. این تاثیر سبک زندگی فست فودی بر سینما است. واکنش ناخوداگاه ذهن نویسنده، کارگردان و تهیهکننده فیلم -که هر سه در مرداب دیگری در حال غرق شدن هستند- به یک داستان به غایت شخصی و پر از تجربه.
به همین کیفیت، سختی زدایی بیش از حدنویسنده و کارگردان، لحن فیلم را به مونوتن تبدیل کرده که برای هر مخاطبی خستهکننده و ملال آور است. اگرچه اینجا اشتیاق شخصیت کایا در ارتباط گرفتن با تیت به دلیل اصلی تماشاگر برای ادامه تبدیل میشود. اما هیچ صحنهای در فیلم نیست که بتواند آن را از روی قایق ساکن در سطح مرداب به درون آب پرتاب کند. به علاوه هیچیک از بازیگران به جز «دیزی ادگار جونز» (که پیشتر در سریال Under the Banner of Heaven از او ستایش کرده بودم) و «دیوید سراتارین» (که یک استاد خبره بازیگری سینما و تلویزیون است) بازی خوبی از خود ارائه نمیدهند. در کنارِ رابطه احساسی کایا با تیت و بازی دو بازیگر نامبرده، چیز زیادی برای ایجاد اشتیاق در بیننده قرار نمیگیرد.
در رگههای جنایی داستان، چند ایراد کوچک اما مهم وجود دارد. مهمترینش اینکه، در روند دادرسی، حتا یک بار هم درباره اینکه چرا کایا وقتی پلیس (در ابتدای فیلم) به خانهی او رفت پا به فرار گذاشت سوال نمیشود. مگر نه اینکه او بیگناه بود، از چه چیزی واهمه داشت که خودش را تسلیم پلیس نکرد و به مرداب پناه برد؟
ایراد بعدی اینکه صحنههای دادگاه التهاب لازم را ندارند. سکانسهای داگاه، بخش بسیار کوتاهی از فیلم را تشکیل میدهند و در عوض میبایست غلظت آنها بیشتر باشد. اما این صحنهها لخت و بیجزئیات هستند. لحن دادستان و وکیل هم، هیچ کنجکاوی یا شکی را برنمیانگیزد.
بازی ادگار جونز، در بیان و در رفتار تکاملیافته، هماهنگ با شخصیت، باورپذیر و دلنشین است. او با همکاری کارگردان فیلم، به خوبی توانسته نقاط قوتش در بازیگری را در این نقش متبلور کند. البته بیشتر از آنکه در خدمت دوربین و روایت باشد، دوربین و روایت در خدمت او قرار گرفتهاند. با این حال، چون فیلم، اساسا روایتِ شخصیت است، این اشتباه نه تنها به ضرر فیلم تمام نشده، بلکه به آن کمک هم کرده است. به طوری که در برخی نقاط خاکستری فیلمنامه اگر این تاکید بر بازیگر غایب بود، فیلم به شدت افت میکرد و روایت هم دچار سکته میشد.
دیالوگهای فیلم، نشانهگذاریها و تصویرسازیهای متنی راضیکنندهاند. اما این را ابدا نمیتوان به پای نویسنده و کارگردان یا بازیگران Where the Crawdads Sing گذاشت. چون بیشترِ کاری که آنها انجام دادهاند تقلیل دادن یک اثر درخشان به یک نمای سادهلوحانه بوده است. اینها نتیجهی تصمیم اولیهی تهیهکننده در انتخابِ منبع اقتباس است. اما فیلمبرداری فیلم عالی است. مناظر به خوبی ثبت شدهاند و حس و حال زندگی در کنج طبیعتِ زنده و وهمآلود به خوبی و البته زیبایی منتقل میشود. در کنار آن، موسیقی کاملا احساس میشود.
پیچش داستانی پایانی فیلم غافلگیرکننده و جذاب است. پیشینهسازی برای شخصیت کایا در فیلمنامه به درستی اجرا شده، اگرچه وامدار کلیشهی روانشناختی رابطه سمی والد و فرزند است. ادامه آن که در فلشبکها روایت میشود، به خوبی به لحظه پایانی فیلم وزن میدهد و به آن اعتبار میبخشد.
در نهایت فیلم Where the Crawdads Sing برای عمده مخاطبینی که تا کنون کتاب منبع اقتباس آن را نخواندهاند یک روایت جنایی درام آرامسوز و کمجزئیات را ایجاد میکند، که لذت بردن از آن آسان است. اما نتیجه همینقدر سطحی است. چراغ هیچ تفکری پس از پایان فیلم روشن باقی نمیماند. هیچ علاقه و اشتیاقی در پی پایان این روایت در مخاطب جرقه نمیزند. و آنچنان که در مقدمه گفته شد، تنها واکنش به این فیلم، همراهی با آن تا پایان و لذت بردن از روابط سطحی و زیبایی ستینگ است. فیلم برای کسانی که کتاب را خواندهاند هیچ ارزش افزودهای به همراه ندارد.
فیلم «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» به طرفداران داستانهای جنایی اگزوتیک در ستینگی ناتورالیستی، طرفداران سینمای حالخوب، طرفداران زیست شناسی و طرفداران تیلور سوییفت پیشنهاد میشود. اگر جزو یکی از این دستهها هستید هم برای تماشای آن درنگ نکنید. و اگر نیستید، بدانید که با نرفتن به سراغ آن، چیز زیادی را از دست ندادهاید.
نظر خود درباره نقد و بررسی فیلم Where the Crawdads Sing را برای ما بنویسید.