انقلاب هوش مصنوعی اجتناب ناپذیر است و هیچکس توانایی مقابله با آن را ندارد. از ژانر اکشن تا درام و کمدی و تراژدی و همه و همه در دههای اخیر شاهد فیلمهایی بودهاند که از این مسئله روایت میکنند. اما کمتر فیلمی از هالیوود در داستان سرایی، شخصیتپردازی و فضای سرد وابسته به تکنولوژی میتواند با «بلیدرانر 2049» رقابت داشته باشد. کافی است کمی با سینمای «دنیس ویلنوو»، این کارگردان پنجاه سالهی کانادایی آشنایی داشته باشید تا ردپایش را در تک تک سکانسهای این فیلم ببینید. در ادامه با نقد فیلم Blade Runner: 2049 با گیمنیوز همراه باشید.
سی سال پس از ماجرای فیلم «بلید رانر» در سال 2049، همچنان هیچ چیز سبز رنگی دیده نمیشود؛ مگر در رویا بتوان جنگلی دید. رویایی که دیگر قابل ساخت و دستکاری است. از اتومبیلها گرفته تا ساختمانها و خیابانها، شهر پر است از آهن پارههای خیس و بی روح. هیچ درختی دیده نمیشود مگر اینکه سیاه و بیبرگ و مرده باشد. آفتاب؟ مهتاب؟ خبری نیست. شهر غرق در نور چراغهای نئونی و مانیتورهای بزرگ است که هیچ از مردگی آن کم نمیکنند. اما در هر شرایطی معجزه ممکن است، حتی اگر آن به قیمت انقراض نسل بشر تمام شود.
ژانر علمی-تخیلی فراتر از جنگهای کلیشهای رباتی یا سفر در زمان و پارادوکسباران کردنِ نظریه نسبیت است. علمی-تخیلی تنها تراوشات ذهنی یک نویسنده درمورد آینده در قالب یک داستان هیجان انگیز و عامهپسند نیست. علمی-تخیلی نه تنها از آینده میگوید، بلکه حاوی پیامی است برای آیندگان. مشابه پیام کارل مارکس برای طبقه کارگر یا گاندی برای فرودستان هند، «بلید رانر 2049» هم فریادی است خطاب به مظلومان، آنهایی که هنوز وجود ندارند. رباتهای سکس، رباتهای کارگر، رباتهای سرباز، تاریخ آینده به طرز مضحکی قابل پیشبینی است و مضحکتر از آن همیشه تکرار میشود. بردگان در مصر باستان، ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و آلمان و خیزش اجتنابناپذیرشان. انقلاب رباتی بیشک به این چرخه خواهد پیوست.
افسر KD6.3-7 با نام مستعار «کِی» (رایان گاسلینگ)، نسل جدیدی از اندرویدها و عضوی از واحد بلیدرانر است. بلیدرانر بخشی از دپارتمان پلیس لس آنجلس (LAPD) است که وظیفه بازنشسته کردن -آنها به جای فعل کشتن، از بازنشسته کردن استفاده میکنند- اندرویدهای شورشی رپلیکانت را بر عهده دارد (برای کسب اطلاعات کامل، فیلم بلیدرانر 1982 را ببینید). «کِی» در حین یکی از مأموریتهای بازنشسته کردن رپلیکانتها، شواهدی مبنی بر تولد –و نه ساخت- یک ربات از رحم مادر مییابد. این حادثهای است که رباتهای شورشی آن را معجزه نامیدهاند. به دستور رئیس پلیس بخش «مادام»، افسر کِی دستور دارد تا در خفا این بچه را بیابد و نابود کند.
در دنیایی که رویا و خاطرات قابل دستکاری است، افسر کِی خاطراتی را به یاد میآورد که مدارک مربوط به بچهی متولد شده در آن وجود دارد. شاید این مأموریت افسر کِی آخرین مأموریت او باشد؛ مأموریت خودکشی. این شروع ماجراجویی افسر «کِی» برای کشف واقعیت است. چه میشود اگر عضوی از واحد بلیدرانر امیدِ اندرویدهای شورشی باشد؟ انسانها و رباتها، هر دو برای هدفی خلق میشوند. چه میشود اگر هدف زندگی شخصی از قتل گروهی به هدایت آنها تغییر کند؟ این یکی از سوالهایی است که «بلیدرانر» مطرح میکند. و بزرگان گفته اند: «فیلم جواب نمی دهد، بلکه پرسش مطرح میکند».
شاید از بسیاری جهات و به خصوص فضاسازی «بلیدرانر 2049» فرزند خلف بلیدرانر (1982) باشد. اما «دنیس ویلنوو» توانسته مهر خود را روی بلیدرانر بزند و به خوبی آن را شخصیسازی کند. بر خلاف ساختهی ریدلی اسکات، دنیس ویلنوو در «بلید رانر 2049» عجله ندارد و نگران خسته شدن عامه بینندگان از زمان صد و شصت دقیقه ای فیلم نبوده که البته این موضوع گریبانگیرش شده و باعث ضرر دهی فیلم شده است (بودجه 150 میلیون دلار و فروش در گیشههای آمریکا 93 میلیون). «بلید رانر 2049» از شاتهای طولانی با دوربین متحرک بهره میبرد و تا زمانی که مجبور نباشد دستش را روی دکمه اکشن نمیگذارد. از خرابههای غرق در آهن پاره تا کارخانهای که کودکان در آن کار میکنند و شهر متروک غرق در رادیواکتیو و فضای نوآر خیس و غرق در نور نئونِ بلیدرانری، «دنیس ویلنوو» به طوری هوشمندانه در تصویربرداری از این فضاها کار میکند که گاه مرز هنر نقاشی و سینما در «بلیدرانر 2049» حس نمیشود.
تیم بازیگری به خوبی در این فیلم عمل کرده است و نقصی از خود به جای نگذاشته و همانطور که از رایان گاسلینگ انتظار میرود به خوبی از پس نقش افسر کِی بر آمده و هریسون فورد ثابت میکند که بالا رفتن سن تاثیری در توانایی بازیگری او ندارد. «بلیدرانر 2049» به گونهای است که حتی جرد لتو نیز در نقش آفرینی در آن به خوبی عمل میکند و نقص قابل توجهی در بازیگری از خود به جای نمیگذارد.
انسانها و رباتها، هر دو برای هدفی خلق میشوند. چه میشود اگر هدف زندگی شخصی از قتل گروهی به هدایت آنها تغییر کند؟ این یکی از سوالهایی است که «بلیدرانر» مطرح میکند. و بزرگان گفته اند: «فیلم جواب نمی دهد، بلکه پرسش مطرح میکند».
«هانس زیمر»، آهنگساز معروف آلمانی نیز در ساخت موسیقی فیلم به اثر «ونجلیس» در بلیدرانر وفادار میماند. و البته کار این دو بی شباهت به کار ویلنوو و اسکات، کارگردانان این سری نیست. «زیمر» گرچه از چارچوب موسیقی کلاسیک امبینت بلیدرانر خارج نمیشود اما در گستره بزرگتر و آثاری عمیقتر دست به خلق موسیقی فیلم میزند.
«بلیدرانر 2049» اثری مناسب آن دسته از فیلمدوستان که به دنبال هیجان تصویری و اکشن پی در پی باشند نیست. این فیلم مهر «دنیس ویلنوو» بر سری رمانهای فیلیپ کی. دیک (Philip K. Dick) و فیلم بلیدرانر است که در مدت زمان صد و شصت دقیقهای با تصویربرداری و داستانپردازی مخاطبین درامپسند سینما را خسته نمیکند و در دریای ژانر علمی-تخیلی، نام خود را به خوبی مطرح میسازد.